کد خبر: ۱۸۲

آيت‌الله سيدعلي قاضي ، الگوی بی‌بدیل عرفان

آیت‌الله بهجت (ره) درباره رحلت او گفته بود: شب قبل از وفات آقای قاضى، کسی خواب دیده بود که تابوتی را می‌برند که رویش نوشته شده بود: «توفی ولی الله؛ولی خدا وفات کرد»
۰۸ آبان ۱۴۰۰ - ۱۳:۱۴

آيت‌الله سيدعلي قاضي ، الگویی بی‌بدیل عرفانپدرش سید حسین قاضی، از شاگردان برجسته آیت‌الله میرزا محمد حسن شیرازی بود و از او اجازه اجتهاد داشت. اجدادش تا چهارده جد، همگی از علمای بزرگ بودند. شاید برای همین بود که سید علی قاضی هم  با تلاش و پشتکار توانست در سن بیست و هفت سالگی به درجه اجتهاد برسد. خودش می‌گفت: «چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم‌ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می‌خواست نامحرمی وارد شود، از دو دقیقه قبل خود به خود چشم‌هایم بسته می‌شد و خداوند به من منت گذاشت که چشم من بی‌اختیار روی هم می‌آمد.» در سال‌های آخر عمر عطش و بی‌تابی، جسم و روحش را با هم می‌سوزاند و مرتب آب می‌خواست و می‌گفت: «در سینه‌ام آتش است، ساکت نمی‌شود.» شاید هنوز تشنه معرفت حق بود. آیت‌الله بهجت (ره) درباره رحلت او گفته بود: شب قبل از وفات آقای قاضى، کسی خواب دیده بود که تابوتی را می‌برند که رویش نوشته شده بود: «توفی ولی الله؛ولی خدا وفات کرد»

فرزندانش را با لفظ آقا و خانم صدا می کرد

عرفانش تک بعدی نبود؛ هم در خانه، پدر و همسری مهربان بود و هم با شاگردانش رفتاری پدرانه داشت. در میان مردم متواضع و فروتن بود و در مقابل مخالفانش عفو و گذشت داشت.در خانه، نام فرزندان را با احترام و مهربانی، با لفظ آقا و خانم صدا می‌کرد. وقتی فرزندان داخل اتاق می‌شدند، به احترامشان بلند می‌شد. با این کار، هم آن‌ها ادب می‌آموختند و هم دیگران برای فرزنداش عزت و احترام قائل مي‌شدند. آقا سید محمد  قاضی به نقل از مادر می گوید:« اهل امر و نهی به اعضای خانواده نبود و هیچ کدامشان را مجبور به اعمال دینی نمی‌کرد. بچه‌ها خود به خود رفتار دینی را از پدر یاد می‌گرفتند. کافی بود نماز پدر را ببینند تا از‌‌ همان کودکی شیفتهٔ نماز خواندن شوند، اما علامه دلش نمی‌خواست بچه‌ها از کودکی به تکلف و مشقت بیفتند و به آن‌ها می‌گفت لازم نیست از الان خودتان را به زحمت بیندازید،با این حال بچه ها بار‌ها او را دیده بودند که حتی برای نماز مستحبی لباس کامل و حتی جوراب می‌پوشد. پسرانش هم اجباری برای طلبه شدن نداشتند، علامه همیشه به آن‌ها می‌گفت طلبگی همین است، می‌خواهید بشوید و نمی‌خواهید، بروید کار کنید. دخترانش هم با آنکه امکان تحصیل در نجف نبود، باسواد بودند.» همسرش تعریف می کرد که بعد از ازدواج دخترش زیاد به خانه‌شان می‌رفت و دائم سفارش می‌کردحرف همسرت را گوش کن و مواظبش باش.

به معنویت همسرش توجه داشت

سید محمد حسن قاضی درباره قرآن خواندن مادرشان می‌گوید: «روزی مادرم به پدر گفت آخر شما چه آقایی هستی که من سال‌های سال در منزل شما هستم و شما یک قرآن خواندن به من یاد ندادی. البته این قرآن خواندن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خیلی دشوار است. آقا فرمودند: تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان. ایشان هم به همین صورت صلوات می‌فرستادند و قرآن می‌خواندند. بعداً ما که بزرگ شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفتیم،  می‌آمدم به مادرم می‌گفتم این آیه‌ای که من می‌خوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا می‌کرد و نشان می‌داد. یعنی خواندن و نوشتن بلد نبود، ولی اشاره می‌کرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم تعیین می‌کرد.»

دوری از دختر اشک علامه را درآورد

دخترم نرو!

مراتب علمی و معنوی‌اش مانع از محبتش به بچه‌ها نشده بود. یکی از دخترانش  تعریف می‌کند: یک بار که از کربلا بر گشته بود، از من که آن وقت‌ها ۴-۵ ساله بودم پرسيد: من نبودم چه کار کردی؟ جواب دادم گریه کردم. گفت غصه نخور، تو را هم دفعه بعد با خودم می‌برم و دفعه بعد مرا با خود برد. وقتی هم که  ازدواج کردم و خواستم به ایران بروم، به من گفت نرو، من خوش ندارم که بروی» اما دختر به علت شرایط خانوادگی‌اش مجبور بود برود و آن وقت بود که اشک پدر سرازیر شد.

بگذار بچه‌ها بروند بازیشان را بکنند

سیدمحمد علی قاضی‌ یکی از پسران آیت الله قاضی از دوران کودکی اش خاطره ای نقل می کند: «یادم هست که  ظهر‌ها برای بازی به کوچه می رفتیم، ایشان اگر از خواب بیدار می‌شد، می‌آمد و ما را می‌برد در سرداب و می‌خواباند. ولی ما  دوباره یواشکی یکی یکی  بالا می آمدیم و به  کوچه می رفتیم.البته د یک موقع‌هایی از بدشانسی، ایشان دوباره بیدار می‌شدند و ما یک دفعه می‌دیدیم که آقا آمدند و دم در ایستادند و دیگر کسی جرأت نمی‌کرد به کوچه برود.»  او حرف هایش را اینگونه ادامه می دهد:« نسبت به بچه‌ها دلسوز و مهربان بود و شیطنت‌های کودکانه‌شان، او را آشفته نمی‌کرد و حتی اگر مادر عصبانی می‌شد که چرا بچه‌ها پابرهنه در کوچه بازی می‌کنند و با پای کثیف به خانه می‌آیند، باز هم می‌گفت بگذار بچه‌ها بروند بازیشان را بکنند.»

من هم یکی هستم مثل شما

سیده فاطمه قاضی دختر آیت الله خاطرات پدر را اینگونه مرور می کند:« ایشان خودشان را خیلی  دست کم می‌گرفت و  می‌گفتند: «من چیزی بلد نیستم، حتی وقتی بچه‌ها یا نوه‌ها به ایشان می‌گفتند آیت الله، می‌گفت: نه ،نه من آیت الله نیستم.  بیشتر مشغول نماز و دعا و راهنمایی شاگردانش بود. به ما می‌گفت همین‌ها برای آدم می‌ماند، چیز دیگری نمی‌ماند یا اگر کسی برای ایشان هدیه و پیش‌کشی می‌فرستاد، می‌گفت: «ببر بده به فلانی، به من نده!» اصلاً دنبال هیچ چیز نبود. او تا آخر عمر خود را هیچ می‌دانست و همیشه می‌فرمود: «من هیچی ندارم.»به یکی از شاگردانش گفته بود: «من به تو و همه شماهایی که می‌آیید اینجا می‌گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم شما چند نفر در کار من مبالغه نمی‌کنید! و روز قیامت اون جاسم جاروکش کوچه‌ها رد شود و به بهشت برود و من هنوز در آفتاب قیامت ایستاده باشم.»  به گفته دختر پدر همیشه در مجلس روضه ابا عبدالله علیه السلام کفش‌های عزاداران را جفت می‌کرد و اصلا توجهی به کسانی که  به او  می گفتند آدم بزرگ نباید چنین کاری بکند،نداشت. آیت الله سید ابوالقاسم خويی جایی تعریف کرده بود: «من هر وقت مجلس آقای قاضی می‌رفتم ، کفش‌هایم را می‌گذاشتم زیر بغلم که مبادا کفشم آنجا باشد و آقای قاضی بیاید آن را تمیز یا جفت کند.»

پیش پای بچه‌ها بلند می‌شد

سیده فاطمه قاضی به نقل از مادرش  می گوید :«  پدر هیچ وقت در صدر مجلس نمی‌نشست و با شاگردانش هم که بیرون می‌رفت، جلو راه نمی‌رفت. وقتی هم که در منزل، شاگردان و مهمانان سراغشان می‌آمدند، برای همه به احترام می‌ایستاد. بچه‌های کم سن و سال هم که به مجلس‌شان می‌آمدند، بلند می‌شدند و هر چه به ایشان می‌گفتند این‌ها بچه هستند، می‌ گفتند خوب است بگذارید این‌ها هم یاد بگیرند. » به گفته همسر، اگر آیت الله قاضی   در خانه مهمان داشت، برای خواندن نماز اول وقتش از آنها اجازه می‌گرفت و همیشه  آرامشش اطرافیان را متعجب می‌کرد.دختر می گوید:« وقتی سید محمد باقر که نابغه خانواده قاضی بود، در سن ۱۴-۱۳ سالگی با برق گرفتگی از دنیا رفت، پدر در مقابل بی‌تابی مادرم گفته بود تو چرا این قدر زیاد برای بچه گریه می‌کنی؟ فرزندت الان اینجا پیش من نشسته. این حرف پدر،  مادر را  آرام کرد، اما هرگز راز آن ماجرا معلوم نشد.

علامه به خاطر رفاقت با پدر لباسم را می‌شست

آیت الله محسنی ملایری هم خاطرات بسیاری از آیت الله قاضی دارد. او می گوید: «مرحوم پدرم آیت الله میرزا ابوالقاسم ملایری با مرحوم آیت الله میرزا علی آقای قاضی ملازم بود و وقتی به نجف رفته بودم، مرحوم آقای قاضی فرمودند: «پدر شما به ما خیلی نزدیک بود، ما برای همدیگر غذا می‌بردیم و لباس همدیگر را می‌شستیم؛ حالا آن حق بر گردن ما باقی است و تا شما در نجف هستید، غذای ظهرتان به عهده من است.»فردای آن  روز ایشان در حالی که دو قرص نان و قدری آبگوشت پخته در میان سفره‌ای با خود آورد و پس از آن با اصرار و  از من خواستند لباسهایی را که نیاز به شستشو دارد، به او داده تا معظم له آن را بشوید! من ابتدا ابا کردم ولی اطرافیان فهماندند که حداقل یک دستمال کوچک هم که شده، بدهید ایشان بشویند؛ والا آقای قاضی ناراحت می‌شوند. من ناچار شدم چند قطعه لباس خود را برای شستشو به او بدهم.»

برای ما فرقی ندارد کاهوی لطیف بخوریم یا خشن

روزی در دکان سبزی‌فروشی دیده بودندش که خم شده و مشغول  کاهو سوا کردن است. بر خلاف همه، کاهوهای پلاسیده و آن‌هایی را که برگ‌هایشان خشن و بزرگ بود، بر می‌داشت. پرسیده بودند: چرا شما به عکس همه، این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟ جواب داده بود آقا جان من! این مرد فروشنده شخص بی‌بضاعت و فقیری است و من گاهگاهی به او مساعدت می‌کنم و نمی‌خواهم چیزی به او داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خدای نخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهو‌ها. من می‌دانستم که این‌ها بالاخره خریداری ندارد و ظهر که دکان را ببندد آن‌ها را بیرون خواهد ریخت؛ برای همین چون نمی‌خواهم ضرر کند این کاهو‌ها را از او خریدم.

چند توصیه مرحوم آیت الله قاضی

اگر مقام نگرفتی، لعنتم کنید

*نماز واجب را در اول وقت بخوانید؛ هرکس این عمل را تا مدتی انجام داد و به مقامات نرسید، مرا لعن کند.

*اگر نماز فوت شده دارید، هر چه سریع‌تر آن‌ها را قضا کنید وگرنه به نوافل بپردازید.

*هر روز قرآن بخوانید و بهتر است صبح‌ها سوره یس و شب‌ها سوره واقعه بخوانید.

*صدقه و تصدق به فقرا و مساکین را از یاد نبرید و بهتر است هیچ سائلی را از خود نرانید.

*دل هیچ کس را از خود مرنجانید. اگر حقی را از کسی ضایع کرده‌اید یا کسی را آزرده خاطر ساخته‌ايد، یا به هر نحو حق الناس را رعایت نکرده‌اید، سعی کنید آن‌ها را پیدا کرده و طلب حلالیت کنید.

*از آن چیز‌ها که بسیار لازم و با اهمیت است، دعا برای فرج حضرت حجت ـ صلوات الله علیه ـ در قنوت نماز و‌تر است، بلکه در هر روز و در همه دعا‌ها.

*زیارت مشهد اعظم ـ برای کسی که مجاور آنجاست ـ در هر روز، و رفتن به مساجد معظمه در حد امکان و همین طور سایر مساجد، همانا مؤمن در مسجد مانند ماهی در آب است!

*زیاد به زیارت و دیدار برادران نیک سیرت بروید، چرا که آن‌ها برادران شما در پیمودن راه و رفیق در مشکلات هستند.

*اگر قبری از امامزادگان یا علما و بزرگان در اطرافتان یا شهرتان است، حتماً بروید.

*آنچه از نیکی می‌دانی درست عمل کن؛ در ‌‌نهایت دقت و سعی، بدان که تو عارف خواهی بود.

*ای فرزند، اگر دنیا می‌خواهی نماز شب بخوان و اگر آخرت می‌خواهی نماز شب بخوان.

 

ارسال نظر
پربازدیدترین مطالب
آخرین اخبار
پرطرفدار