کد خبر: ۲۲۸۵
«زینب عرفانیان» نویسنده کتاب «مربع‌های قرمز»:

احساس می‌کنم شهید زین الدین این کتاب را فرماندهی کردند

کتاب «مربع‌های قرمز» روایت زندگی حاج «حسین یکتا» جانباز جنگ تحمیلی از کودکی تا پایان دفاع مقدس است.
۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۱:۳۵

به گزارش روابط عمومی زینب عرفانیان جوان دهه شصتی که حالا تبدیل به یک نویسنده شاخص در حوزه ادبیات دفاع مقدس و شده است،کارشناس‌ارشد تاریخ اسلام دارد و آثار متعددی در قالب خاطره‌نگاری از روز‌های دفاع مقدس و جنگ سوریه به نگارش درآورده‌است. دو کتاب «مربع‌های قرمز» و «رسول مولتان» از جمله آثار این نویسنده هستند که رهبرمعظم انقلاب آنها را تقریظ کرده اند. کتاب «مربع‌های قرمز» روایت زندگی حاج‌«حسین یکتا» جانباز جنگ تحمیلی از کودکی تا پایان دفاع مقدس است،گفتگوی ما را با زینب عرفانیان بخوانید.».
.................

نوشتن خاطرات کسی که خودش راوی است،با کسی که اهل خاطره تعریف کردن نیست، چه تفاوت هایی  دارد ؟
وقتی که با کسی مصاحبه می کنی که کارش روایتگری است و مدام این خاطرات را تکرار می کند و خاطرات غبار فراموشی نگرفته است نیاز نیست خیلی حفاری کنی تا به بعضی خاطرات برسی با چند سوال و جواب و تکنیک‌های روانشناسی و ترفندهای مصاحبه راحت می شود به عمق ذهن شان دست پیدا کرد اما یک مشکل وجود دارد کسی که زیاد خاطره تعریف می کند  اصطلاحا خاطرات زنده می شوند و دست و پا در می آورند، به نوعی خاطرات از واقعیت خودشان فاصله می گیرند. برای  این‌که‌ برسیم به هسته اولیه خاطره یعنی منطبق باشد بر واقعیت- چون کار ما تاریخ شفاهی است و باید نسبت به واقعیت امانت دار باشیم- مقداری کار را سخت می کند . برای همین باید راستی آزمایی می کردیم‌، بارها و بارها یک خاطره را دوره می کردیم  تا مثلا تابستان و زمستان بودنش در بیاید و در کنار این از شاهدین و عاملین کمک می گرفتیم. متن‌ها را برش می زدیم هرمتنی را اگر کس دیگری شاهدش بود می فرستادیم و با ذهن او هم تطبیق می دادیم تا اگر اشتباهی صورت گرفته در تاریخ مکان یا زمان اینها اصلاح شود.
این کتاب خاطرات حاج حسین یکتا از ۱۰۰ تا شهید است؟ 
بله، در این کتاب از قریب به ۱۰۰ شهید نام برده شده و سعی کردیم از کنار هیچ یک از شهدا بی تفاوت نگذریم . عهدی  که اول اردیبهشت سال ۹۴ باهم بستیم  قرار بود در این کتاب نه من مطرح شوم نه حاج آقا یکتا محور شهدا و سبک زندگی و بندگی شان و ناگفته هایشان باشد؛ پس هرکسی که در این کتاب اسمش بود و زیر نویس می خورد که در تاریخ فلان به شهادت رسید قرار شد یک ناگفته از او بگوییم  و فقط به اسم بردن از شهید اکتفا نکنیم و ‌راحت از کنارش نگذریم. آن شاالله موفق شده باشیم .


حین نقل خاطرات حاج حسین شما مرتب فلش بک می زنید این فلش بکها چقدر به پیش بردن روایت به شما کمک می کرد؟
با تمام خلاصه کردن ها و گلچین کردن های ما در کل حجم خاطرات آقا یکتا زیاد شد دنبال این بودم که این حجم مخاطب را نترساند ، چون همه مخاطبان کتاب ماعلاقه مندان به  حاج آقا یکتا نبودند و قرار بود با این کتاب ایشان را بشناسند. در نگاه اول حجم زیاد کتاب ممکن بود آزار دهنده باشد در کنار این اگر می خواستیم حرفه ای کار را پیش ببریم باید از روایت خطی و قصه وار جدا می شدیم و برش می دادیم اگر می خواستیم بگوییم یک بچه‌ای بود  آمد این کارها را کرد و بزرگ شد و  الی آخر خواننده از صفحه30-۴۰جلو تر نمی رفت. از کودکی شان استفاده‌ کردیم چون به کودکی شان نیاز داشتیم. می خواستیم بگوییم  چه اتفاقاتی می افتد که یک نوجوان از یک خانواده نسبتا مرفه به پشت خاکریزهای جنگ می رسد و بعد از پایان جنگ پشت همان خاکریز می ماند و شاید نوع جنگ عوض می شود اما پای نظام وانقلاب می ماند. از کودکی به عنوان فلش بک استفاده کردیم و سعی کردیم داستان را از نقطه عطف کتاب شروع کنیم و جلو برویم و کودکی نوجوانی که الان در جبهه قد می کشد و بزرگ می شود را نشان بدهیم که پایش به کجا باز شد که شداین جوان، این نوجوان خانه کجاها می رفت؟ خانه کدام آیت الله به قول خودشان نور لقمه می گرفت و در دهانشان می گذاشت در کدام مسجد این بچه وقتش را می‌گذراند که به خاکریز جبهه رسید و پای آن خاکریز حتی بعد از پایان جنگ ماند.

اینکه حاج حسین خودش  به سراغ شما می آید و خودش اراده می کند که خاطراتش را بنویسد چقدذ کار شما را راحت یا سخت می کرد؟
یک نکته جالب بگویم که تا به حال کتاب‌هایم را خودم انتخاب نکردم همه‌را راوی ها پیشنهاد دادند، اینکه حاج آقا به من پیشنهاد داد یک اتفاق خیلی خوب بود که من آن لحظه خیلی متوجه خوب بودن نبودم چون اصلا حاج آقا را نمی شناختم. ایشان کتاب رسول مولتان را خوانده و قلم را پسندیده بودند و تصمیم گرفتند که در مورد خاطرات خودشان ببینند امتحانی بکنند که آیا خوب در می آید یا نه ؟از طرف دیگر اینکه راوی خودش تمایل به نوشتن خاطراتش داشت یک مقدار کار من را آسان تر می کند چون دغدغه خودش است و نیاز نیست من موتورش را روشن کنم این موتور روشن است ومن فقط باید مسیر را نشان بدهم و باهم پیش برویم.انصافاحاج آقا با تمام مشعله هایشان برای این کتاب بیشترین وقتی را که می توانستند گذاشتند.
با توجه به اینکه ایشان راوی راهیان نور و کلی گو هستند شما چطور به جزئیات می رسیدید؟
ما در مصاحبه ها یک نکته داریم که در کارگاه ها هم به بچه ها می مصاحبه کننده یک وسیله دارد و آن هم سوال است نباید بگذاریم روال مصاحبه از دستمان خارج شود وقتی از جلسه بیرون می آییم باید جواب تمام سولاتمام را گرفته باشیم، راوی می خواهد کلی گو باشد یا ملاحظاتی داشته باشد که خیلی چیزها را نخواهد بگوید این وظیفه مصاحبه کننده است که به پاسخ برسد. این کتاب که چاپ می شود مصاحبه کننده به کتاب سنجاق نمی شود که برود این ور و آن ور بگوید که راوی کلی گو بود و خیلی چیزها را نمی گفت این کتاب باید خودش از خودش دفاع کند و سوالهایی که در ذهن خواننده ایجاد می شود را پاسخ بگوید.

موردی بود که از کل به جز رسیده باشید؟
فاو ونبرد کارخانه نمک یک تصویر کلی در ذهن من بود با تمام تلاش هایی که کردم این تصویر کامل نشد و با تمام جزئیات درذهن من ننشست مگر با رفتن به نقطه کارخانه نمک در فاو و دیدن لوکیشن و لمس کردن خاک  که دست نخورده بود پوکه هایی که از زمان جنگ هنوز باقی مانده بود ،مین های عمل نکرده هنوز آنجا بود و این خیلی کمک کرد و این را مدیون لطف حاج آقا هستم که بیشترین وقت را برای این کار گذاشتند. انصافا تلاش‌های زیادی کردند و هماهنگی هایی که انجام دادند رفتن من به جاهایی که عملیات اتفاق افتاده بود، این خیلی کمک کرد.
پس صرفا می توان با شنیدن خاطرات را روایت کرد؟
نمی شود منکر این شد که دیدن  مکان به نویسنده کمک نمی کند ، قطعا کسی که فضا را دیده و حس کرده باشد راحت تر می تواند فضا را توصیف کند البته ممکن است این امر خیلی جاها میسر نباشد اینجا نویسنده بالاجبار با همذات پنداری، با سرچ  وبا تحقیقات کتابخانه ای  به واقعیت لوکیشنی که اتفاق در آن افتاده است، برسد.
زمانی که کتاب را می نوشتید کدام قسمت برای شما خیلی جذاب بود که هنوزهم بهش فکر می کنید حالتان خوب یا خراب می شود؟

حسی که این بچه ها به شهید زین الدین داشتند را خیلی دوست داشتم، فرمانده یعنی پدر! شهید زین الدین برای این بچه ها مثل پدر بود یعنی کم نمی گذاشت خیلی وقتها از پدرهای خودشان دلسوز تر بود. زمانی که این بچه ها فرمانده شان را از دست دادند و گردان به نوعی یتیم شد، لشکر یتیم شد نشستند روی خاکها مستاصل شده بودند خیلی برایم  جالب بود  آن ارتباط عاطفی که با فرمانده داشتند شاید هم ایشان را به خاطر مشغله شان خیلی نمی دیدند ولی همان دیدارهای کوتاه آنقدر این رشته های محبت آنقدر ضخیم شده بود که واقعا از دست دادنش به معنای یتیم شدن شان بود.
هنوز هم به ایشان فکر می کنید؟
خیلی زیاد، چون احساس می کنم شهید زین الدین این کتاب را فرماندهی کردند چون این کتاب برای گردان ۱۷ ابی طالب لشکر خودشان بود.
حس حاج حسین یکتا نسبت به این قضیه چی بود؟
خیلی پیش می آمد من قسمت‌هایی از کتاب را که نوشته بودم به ایشان می دادم و می خواندند بغض ایشان را هنگام یادآوری خاطرات می دیدم انگار به آن برهه از زندگی شان می رفتند ولی قسمت شهادت شهید زین الدین، دوستشان شهید جعفر، از قسمت‌هایی بود که احساس کردم حاج آقا ترک برداشتند.!

بعد از این جریان عملیات والفجر ۸ که موجب مجروحیت ایشان شد چه تغییری در سیر روایت اتفاق افتا؟ 
بچه های جنگ به نظرم بچه هایی بودند که یک شبه مرد شدند و قد کشیدنداین تغییرات اتفاق افتاده بود اما از دست دادن عضو شرایطی است که در حالت عادی به راحتی نمی شود با آن کنار آمد ولی برای این بچه ها که هرروز رفقایشان را از دست می دادند بچه ای که در جنگ مرد شده است از دست دادن عضو تکان نگران کننده ای به این بچه نمی دهد چون سخت تراز اینها را پست سر گذاشته است. چیزی که در صفحات این کتاب می بینیم در کتاب اشاره شده این بچه ها دنیا را با تمام تعلقات و با تمام زرق و برق هایش پشت مرزهای جبهه می گذاشتند و می آمدند. یکجا  ماموریت دارند و باید به تهران بیایند تا آموزش شنا ببینند برای  همه شان‌ شهر سنگین  و غریبه است. در ذهنشان می آید که انگار جنگی نیست و همه دارند زندگی عادی خودشان را می کنند؛ گویا دنیاها تفاوت پیدا کرده است دنیایی که بچه ها در جبهه دارند و دنیایی که در شهر است خیلی متفاوت است و بچه هایی که این ور مرزهای ودر جبهه هستند یک سرو گردن ازآدمهای عادی بیشتر قد کشیدند. 
این کتاب‌ها ممکن بود تبدیل به کتاب‌ ضد جنگ شود برای جلوگیری از این امر چه ترفندهایی  اندیشیدید؟ 
وقتی مخاطب احساس کند که بهش دروغ گفته نمی شود وقتی احساس نکند اینها یکسری افسانه‌های دست نیافتنی هستند اینها قهرمان والگو هستند اما دست نیافتنی نیستند، اینها مسیر رشد را پله پله طی کردند اینها یک شبه به این مقام ها نرسیدند اینها بچه هایی بودند که  در دوران کودکی شیشه مسجد را می شکاندند و شیطنت می کردند  مردم گاهی از دستشان در عذاب بودند این بچه ها بعدا به نقطه ای رسیدند که  شبها برای عبادت بیدار بودند. مخاطب وقتی اینها را حس کند دست یافتنی نبودن برایش مطرح نشود خیلی راحت می تواند خودش را با این تطبیق دهد و ارتباط برقرار کند و گم شده های خودش را لابه لای صفحات کتاب پیدا کند و اینها کمک می کند کتاب جایش را در زندگی شخص باز کند به جای گارد گرفتن به سمتش برود.
خوشبختانه کتاب به چاپ بیست و هفتم رسیده است ، بهترین بازخوردی که از کتاب گرفتید چه بوده است؟
دلم می‌خواست شهید زین الدین از این کار راضی باشد.این کار برای بچه‌های زین الدین  بود حاج آقا خستگی شان در برود من سه سال وقت ایشان را گرفتم بهترین اتفاقی که افتاد تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب بود. در کل کار سختی بود علی رغم حال های خوبی که داشت من مسئولیت خیلی سنگینی بر دوشم بود بعضی جاها خیلی احساس خستگی می کردم اما وقتی از تقریظ رهبر باخبر شدم تمام خستگی ها فراموش شد و شست و برد.
چرا بعضی کتابهایی که پیرامون دفاع مقدس نوشته می شود دیده نمی شود؟
من معتقد نیستم که عدم اقبال عمومی از یک کتاب به دلیل کیفیت پایین کتاب باشد بلکه گاهی ضعف از  تبلیغات است، وگاهی در نظر نگرفتن سلیقه مخاطب است. هرچند نویسنده تلاش خودش را کرده، البته قرار نیست هرکاری را که بنویسد بشود بهترین کارش نویسنده هم در مسیرنوشتن رشد می کند  البته ناگفته نماند گاهی هم وقتش نیست پرچم کتاب بالابرود وقتش بشود ما چکاره ایم. 
یک خاطره خوب از نگارش کتاب مربع های قرمز؟
این کتاب  پای من را به جاهای خوبی باز کرد یکی از این جاها گلزار شهدای قم است حسی که در گلزار شهدای قم دارم حسی است که هنگام نگارش کتاب گذراندم دارم، یکی از جاهایی که به واسطه این کتاب رفتم محل شهادت شهید  زین الدین است که توصیفش را در کتاب آوردم یک  راه خاکی  ساده بین تپه های سر سبز  که احساس می کنم شهید زین الدین از این همین راه ساده پایش به آسمان باز شد.
وجه تسمیه  اسم کتاب را می فرمایید؟
سر اسنمکتاب خیلی فکر کردیم ۱۰-۱۵اسم پیشنهادی داشتیم آيتم هایی را در نظر  داشتیم که مهم ترینش سوال برانگیز بودن بود بی اسم های پیشنهادی مربع های قرمز سوال برانگییز تر و از همه مهم تر پشتش  یک داستان است دلم می خواست خواننده کتاب را بخواند و بخو اند و بعد یک جایی اسم کتاب برایش رمز گشایی شود در فصل ۷ این اتفاق می افتد. چرا این اسم را بر کتاب گذاشتیم. حاج آقا یکتا در یکی دو عملیات مسئول آمار گردان بودند دفترچه قرمز رنگ کوچکی داشتند که اسامی بچه ها را با مسئولیت هایشان را در آن می نوشتند هرکسی که شهید می شد جلوی اسمش یک مربع قرمز با خودکار می کشیدند شبیه همین مربع هایی که روی جلد کتاب است. کم کم این مربع ها در کتاب شخصیت پیدا می کنند و زنده و به یک آرزو تبدیل می شوند که جلوی اسم من یک نفر نقاشی می کند بعد از عملیات بدر ایشان مجروح شدند بعدا تدارکات این دفترچه  ا به دستشان می رساند دفتر از خون خود حاج آقا یکتا قرمز شده بوده است از آنجا به بعد این آرزو پررنگ می شود که کی این مربع قرمز جلوی اسم من قرار می گیرد و از همان  فصل عشق به شهادت و دویدن به دنبال شهادت تغییر نگاه نسبت به شهادت در شخصیت اصلی کتاب دیده می شود.
 روی جلد کتاب یکی از این مربع های قرمز روی اسم شماست، اتفاقی بود؟
بله، ان شالله از آن اتفاقهایی باشد که بعدا به واقعیت تبدیل می شود.

به عنوان یک نویسنده که چند کار موفق در کارنامه خود دارید می خواستم از زبان شما چند راهکار بشنویم برای نوشتن خاطرات فردی که هیچ تمایلی به مصاحبه ندارد؟
یکی از هنرهای مصاحبه کننده  این است که طرف را ترغیب به حرف زدن کند.  یک اتفاقی مثل جنگ در کشور ما تاریخ شفاهی می شود و تا وقتی سربازی زنده است واز خاطراتش می گوید یعنی جنگ تمام نشده است از آن طرف حضرت آقا فرمودند رزم یک رزمنده تمام نمی شود تا اینکه خاطراتش را بازگو کند. در جلسه مقدماتی که می خواهیم اهمیت این کار را نشان بدهیم باید برایشان باز کنیم اینکه در سینه شماست برای شما نیست بلکه برای یک مملکت است  این تاریخ شفاهی  است و شما یک پازل تاریخ شفاهی هستید و تا شما قطعه خودتان را نگذارید این پازل تکمیل نمی شود.وقتی مسئولیت نشان داده شود و باز شود اینها غالبا مقاومتی نمی کنند و مقاومت غالبا برای سرشلوغی است نه اینکه نخواهد حرف بزند.
از کجا شروع کند و چطوراصطلاحا از زبان مصاحبه شونده حرف را بکشد؟
اول این‌که‌ مصاحبه کننده یک‌ اشراف کلی به مباحثی که می خواهد مطرح کند باید داشته باشد مثلا اگر قرار است برود درباره 5 عملیات مهم با سردار صحبت کند قبلش اطلاعات دقیق کسب کند و بعد وارد جزئیات شود اگر اطلاعات داشته باشیم او با دقت و انگیزه بیشتری صحبت می کند. نکته بعدی جلب اعتماد مصاحبه شونده است که در کارگاه ها به بچه ها می گویم روی روابط بین فردی تان کار کنیدتا کسی که با شما همنشینی دارد با شما راحت باشد و راحت حرف بزند وقتی در مصاحبه رسیدید به این جمله طلایی که این را دارم برای خودت می گویم، چرا این را من برای شما می گویم، این زنگ پیروزی است که به صدا در آمده است او دارد حرفهایی به شما می گوید که جایی نگفته است.
دقیقا حرفهایی که جایی گفته نشده باشد قشنگ‌ است؟
دنبال همان هستیم در مصاحبه 
گاهی اوقات صحبتهای مصاحبه شونده کمی دور از واقعیت به نظر می رسد برای رسیدن به واقعیت چه کار باید کرد؟
ما داریم از واقعه ای  حرف می زنیم که خیلی زمان از آن گذشته و غبار فراموشی روی آن نشسته ا ست یا یا سنی از این عزیزان گذشته است باید ذهنشان را ریکاوری کنیم با بردنشان با فضایی که این اتفاقات افتاده تا یادش بیاید . با سوالهای زیاد  تنها سلاح مصاحبه کننده سوال است سوالها هم نباید طوری باشد که گاردش بسته یا تخریب شود که اشتباه گفتی تصحیحش کن، با سوال کمکش کنیم یادش بیاید اگر اشتباه گفت به رویش نیاورید کمکش کنید تا به هسته واقعیت برسد از شاهدین دیگر کمک بگیرید راه زیاد است برای رسیدن به واقعیت.
سوال آخر: حرف ناگفته؟
رهبر معظم انقلاب در دیدار با نویسندگانی که خاطرات شفاهی دفاع مقدس را ثبت و ضبط می کردند فرمودند: این کار باید صدبرابر شود، خوبه اما کافی نیست. در راستای این فرمایش 2 نکته را ذکر کنم این خاطرات مثل طلای خام می مانند و کار من نویسنده مثل زرگر می ماند پروبال دادن به این خاطرات و خواندنی کردنشان است این آدمهایی که تاریخ شفاهی کشورمان در سینه شان است مادران شهدا، جانبازان و فرماندهان جنگ متاسفانه فانی هستند واین خاطرات باقی ، باید دست بجنبانیم به جای اینکه روزی انگشت حسرت به دهان بگذاریم که دیگر مادری نیست و فرمانده ای نیست.

ارسال نظر