انتشارات صاد | به قلم سمیه کاتبی بخوانید؛
کتاب میم و نونهای جدا شده از من به قلم سمیه کاتبی، ۱۸ داستان تامل برانگیز و کوتاه با محوریت زنان و مشکلات مربوط به آنها را دربردارد که توسط انتشارات صاد به چاپ رسیده است.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، کتاب میم و نونهای جدا شده از من به قلم سمیه کاتبی، 18 داستان تامل برانگیز و کوتاه با محوریت زنان و مشکلات مربوط به آنها را دربردارد که توسط انتشارات صاد به چاپ رسیده است.
سمیه کاتبی با قلمی قدرتمند مجموعه داستانهایی را به رشته تحریر درآورده است که همهی آنها با عناوینی خلاقانه و توصیفاتی بدیع و هنرمندانه، روایتهایی جذاب را شکل دادهاند که زوایای مختلف زندگی اقشار مختلف جامعه به ویژه زنان را به تصویر میکشد.
او در سال 1361 در نیشابور متولد شد و تحصیلات خود را در رشته مدیریت بازرگانی گذراند. به واسطهی علاقهاش به حوزهی ادبیات و داستان در دورههای مختلف استادان شهسواری، خبوشان، جزینی و... شرکت کرد. کاتبی در عرصهی نشریات هم فعالیت داشته و داستانهایش در نشریاتی چون همشهری، اعتماد، ایران و داستان نامه منتشر شده است.
در بخشی از کتاب میم و نونهای جدا شده از من میخوانیم:
اصلاً حالم خوب نیست؛ مثل آن روز مصیبت، مثل پنج سال پیش. احساس بدی سرتاپایم را فراگرفته است، انگار همهٔ جانم دارد خورده میشود، دارد جویده میشود. هرچند ریشههایم در بیشتر قسمتها هنوز سالماند، اما بینشان فاصلهٔ کمی افتاده است؛ حاشیهٔ این وسط از بین رفته است. خدا کند این آهوی کناریام سالم بماند، از آهوی سمت چپ که چیزی نمانده است. شکارگاه دارد به کویری تبدیل میشود و این شکاف دارد گلها و درختها را از هم جدا میکند. خدا کند چیزی از حاشیهام باقی بماند. من هم از سنگینی این خرتوپرتها پشتم به درد میآید. پشمهایی که جویده شدهاند، مثل پر کاهی میریزند روی این بختبرگشتهها. گاهی سرفهشان میگیرد و خودشان را نمیتوانند کنترل کنند، بعد با صدای گوشخراشی میافتند روی زمین. این چند تکّه کاسه و بشقاب و قدح بد جایی نشستهاند؛ گاهی که میافتند روی پشتم، سردی تنشان گلهای هشتپَر را خسته میکند.
عزت که عین خیالش نیست؛ از صبح تا شب نشسته پشت صندلی فلزی زهواردررفتهاش و از جایش تکان هم نمیخورد. نمیدانم چطور پشت صندلی جا میشود، با آن دستهٔ فلزی تیزش! اگر صابر نباشد، بهگمانم از گشنگی و بیحرکتی همان جا پشت صندلی سردش بو بگیرد. کاش میشد یک روز صابر نیاید تا از گشنگی و تشنگی روی صندلیاش جان بدهد و جماعتی را از شرّ وجودش خلاص کند. تکّه نمد کهنهپارهای که پشتش گذاشته، تاروپودهایش از هم درآمدهاند.
1403/09/12