گفتگو با همسرشهید «جواد تیموری» که در حمله ترورریستی داعش به مجلس شجاعانه به شهادت رسید
شهید جواد تیموری، پاسدار محافظ مجلس، هفدهم خرداد ۱۳۹۶ یک تنه رودر روی تروریستهای داعشی ایستاد و مانع ورود آنها به سالن اصلی مجلس شد، تروریستها دهها تیر به پیکرش شلیک کردند، به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت این پاسدار شجاع، به گفتگو با همسرش نشستیم.
۱۷ یک عدد است، اما برای آقا جواد انگار همه چیز حول محور این عدد میچرخد: تولد، ازدواج و شهادت. انگار در سرگذشتش عدد ۱۷ نقش خاصی ادا میکند. ۱۷ مرداد ۱۳۷۰ تولد، ۱۷ خرداد ۱۳۹۲ عقد ازدواج و ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ شهادت...
شهر در امن و امان است و مردم روزهدار زندگی را آرام آرام شروع کرده اند که خبری در شهر میپیچد و دهان به دهان میشود. ایستگاههای مترو و اتوبوسهای بی آرتی همه به حالت حفاظتی در میآید؛ خبر بس سنگین ودلهره آور است: حمله تروریستی داعش به مجلس شورای اسلامی و حمله انتحاری در مرقد امام (ره). اظطراب و دلهره را میشود از چشمان مردم شهر دید و در این میان، خبر مقاومت دلیرانه پاسداری جوان دهان به دهان میچرخد و نقل زبانها میشود: جوان پاسداری که از جان خود مایه میگذارد تا اتفاقی بدتر و وسیعتر رخ ندهد. پنج سال سخت بر خانواده شهید «جواد تیموری» گذشته و باز ۱۷ خرداد رسیده است. بانو «عاطفه دلاوری» همسر شهید از همسرش میگوید.
هدفمان یکی بود
تنها ۴ سال از زندگی شیرین و قشنگشان گذشته بود که حمله تروریست های داعشی، بهار زندگیشان را خزان کرد. با عشقی خاص از آشنایی و شروع زندگیاش تعریف میکند: «ازدواج ما به صورت سنتی بود. در ایام فاطمیه(س) مادرشان من را در مسجد دیده و پسندیده بودند. جلسات آشنایی ما خیلی کم و کوتاه بود طوری که باعث تعجب همه شده بود. حرفهایمان یکی بود. جواب سئوالهایی که من در ذهن داشتم ، او داشت و برعکس، هدفمان یکی بود. برای من تدین و اخلاق مهم بود و مادیات جایی نداشت.
با مهریه ۱۴ سکه طلا، ۱۷ خرداد ۱۳۹۲ مصادف با روز مبعث حضرت رسول (ص) به عقد هم در آمدیم. از صبح در تکاپوی آمادگی عقد بودم لباسهای سفیدم را با شوق آماده ومرتب کرده بودم، هریک ساعت جواد با من تماس میگرفت نمیتوانم وصف کنم که چه شوقی داشتیم. ساعت سه و نیم بعد از ظهر صدای زنگ موبایلم به گوش رسید ته دلم قند آب شد جواد بود با همان لحن مهربان، اما پر انرژی احوالپرسی کرد انگار نه انگار یک ربع پیش از هم خداحفظی کرده بودیم. دم در منتظرم بود با پیراهن آبی و کت و شلوار نقره ای، محاسن مرتب و عطرمخصوصش. در داخل ماشین ازش پرسیدم به چی فکر میکنی گفت: به اینکه خوشبختت کنم، میدانی خوشبختی به پول و این چیزها نیست به این است که آنقدر مردانه سربچه شیعه بودنم بایستم ویک زندگی زهرایی برایت درست کنم که دلت قرص باشد. دلم غنج رفت و زیر لب گفتم: دلم قرصه حضرت یار؟!»
تسبیحات با انگشتان یار
عاطفه از آقا جواد با عنوان شهید بزرگوار و همسر عزیز نام میبرد و این کلمات را با عشقی خاص بیان میکند: «نمازهای مغرب را با اقتدا به آقا جواد میخواندم قربه الی الله، چه نماز شیرینی بود. بعد از نماز طاقت نمیآوردم وقتی میدیدم با اخلاص با انگشتهای مبارکش تسبیحات اربعه میگوید جلو میرفتم و تسبیحاتم را با دستانش میگفتم با دست یک شهید ذکر گفتن عجب حلاوتی داشت.» عاطفه با لبخند پراز دریغ ادامه میدهد: «آقا جواد خیلی مهربان و زن دوست بود. زن دوست بودنشان به واسطه احترامی بود که به مادر و خواهرانش میگذاشت مردی که به مادر و خواهرش احترام بگذارد به همسرش هم احترام میگذارد. چهره اش خیلی جذاب بود، همیشه به او میگفتم خیلی شبیه شهدا هستی خیلی خوشگلی!. گاهی شبها که میخوابید تا ساعتها بیدار میماندم بدون اینکه متوجه گذر زمان شوم به چهره اش نگاه میکردم این اواخر خیلی بیشتر نگاهش میکردم و روزی که مزین به کفن کربلا شده و مثل فرشته خواب بود باز در همان فرصت کم یک دل سیر نگاهش کردم و بعد دلتنگی، یعنی غروب باشد، دلت گرفته باشد و او نباشد و جای او هم به تماشا نشسته باشی؟!»
شهید تیموری مداح اهل بیت بود و در هیئتها و مساجد محل شرکت و مداحی میکرد. همه روضهها را قشنگ میخواند، اما روضه حضرت زهرا (س) را خیلی دوست داشت. این اواخر روضه وهب را تمرین میکرد و خودش هم به مانند وهب رفت و عروس جوانش را تنها گذاشت.
یاعلی گفت و.
همسر شهید تیموری در ادامه میگوید: «کل زندگی ام پر از خاطرات شیرین و همه روزهای زندگی ام مثل عسل شیرین بود. سحری زرشک پلو با مرغ درست کرده بودم. من را حاج خانم صدا میکرد، اذان صبح که شد گفت: حاج خانم حیف شدتشنه ام بود کاش کمی آب میخوردم. صبح شیفتش نبود، به جای یکی از همکارانش رفت. هرروز که میخواست به سرکار برود میگفت: مراقب خودت باش، اما آن روز تا دم در رفت و برگشت و گفت: یاعلی!... یاعلی گفت و عشق آغاز شد.»
عاطفه خانم گویا خاطرهای یادش آمده است لبخندتلخی میزند و تعریف میکند: «پدرم دماوند باغچه کوچکی دارد که سیزده به درها همگی به آنجا میرویم. کوچه باغی بود که او از جلو و من از پشت سرش میرفتم وگاهی عکس میگرفتم به عقب برگشت و به حالت خداحافظی برای من دست تکان داد و به خنده گفت: این عکس را نگهدار وقتی شهید شدم در پروفایلتان بگذارید. نمیدانستم جدی میگوید به شوخی عکس گرفتم و این روزها به جدی در پروفایلمان گذاشته ایم. خیلی شهادت را دوست داشت و من هم اطمینان داشتم که دیر یا زود این اتفاق میافتد دو بار خوابش را دیده بودم یکبار را برایش تعریف کردم، اما دفعه آخر برای خود من تعبیر شد. خواب پیکرش را دیده بودم که مزین به پرچم ایران بود و آن شب در معراج ، خوابم تعبیر شد!»
حضور
پنج سال از شهادت آقا جواد گذشته، پنج سالی که هر روزش یک سال بوده است، عاطفه میگوید: «طبیعی است که وقتی خانمی شوهرش را به هردلیلی از دست میدهد از لحاظ روحی خیلی به هم میریزد. با شهادت آقا جواد به من شوک شدیدی وارد شد. من و آقا جواد عشق عمیقی داشتیم و من وایشان اولین بار عشق را باهمدیگر تجربه میکردیم ضربه روحی بدی خوردم. خیلی مشاوره رفتم تا توانستم خودم را پیدا کنم و سرپا شوم. هرچند شهدا زنده هستند و خیلی اوقات حضورشان را احساس میکنیم. یادم میآید اوایل که ایشان شهید شده بودند ساعت ۸-۹شب میخواستم برای کاری بیرون بروم. خانواده ام نبودند و خودم هم ماشین نداشتم باید مسیری را پیاده میرفتم برای من که از عشق آقاجواد نازک نارنجی بار آمده بودم؛ خیلی سخت بود. وقتی در خیابان قدم میزدم با حرص گفتم: تو رفتی ومن حالا باید تنها در خیابان راه بروم، تو روی من حساس بودی غیرت داشتی. شاید برای خیلیها قابل درک نباشد همان لحظه بوی آقاجواد را احساس کردم بویی که روز شهادتشان از کفنشان میآمد. احساس میکردم کاملا در کنار من قدم میزند میتوانم بگویم امنترین لحظه زندگی من همان لحظه بود. بعداز شهادتشان شاید حضور فیزیکی ندارند، اما روحشان هست و من را حمایت میکند و حداکثر کاری که از دستشان بر میآید را انجام میدهند.»
مشکلات همسران شهدا
این روزها عاطفه خانم مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی است و تصمیم دارد بتواند برای خانمهایی که به نوعی سرپرست از دست داده اند کاری انجام دهد. او به نکته ریزی اشاره میکند: «همسران شهدا خصوصا آنها که فرزند دارند بعد از شهادت همسرانشان شرایط سختی دارند. علاوه بر بهانه گیریها و سختیهای بزرگ کردن بچهها به تنهایی، بسیاری از آنها درگیر قیومیت بچهها هستند. موردی بود که همسر شهید تعریف میکرد فرزندم یک عمل فوری داشت به بچه اجازه عمل نمیدادند تا پدربزرگ فرزندم که شهرستان بود بیاید. اینها خیلی همسران شهدا را اذیت میکند.».
1401/03/17