«طلبهی قصه گو»:
«اسماعیل آذری نژاد» طلبهای که سالهاست روستا به روستا میرود و برای بچهها کتاب قصه میخواند. هدف اصلی آذری نژاد ترغیب بچهها به تفکر است.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، «اسماعیل آذری نژاد» روحانی ۴۷ ساله پیش از سفر به روستاها در حوزه علمیه قم در بخش پاسخگویی به شبهات مشغول بوده است اما بعد از مدتی به این نتیجه میرسد که باید به میان مردم برود. آذری نژاد ابتدا به روستاهای کهگیلویه و بویراحمد میرود و مشکلات مردم این روستاها را بررسی میکند پس از مدتی به این نتیجه میرسد که یکی از عوامل رفع محرومیت، دانش و آگاهی است و با کتاب میشود به آگاهی رسید. در میان گروه های سنی، کودکان را انتخاب میکند. چراکه معتقد بود گروههای سنی دیگر شکل گرفتهاند و بهترین دوران برای انس با کتاب؛ کودکی است. با این طلبه خوش ذوق به گفتگو نشستیم تا با نگاه و فعالیتهای وی بیشتر آشنا شویم.
شما سالهاست که روستا به روستا میروید و برای بچهها قصه میخوانید این کار دنیای بچهها را تا چه میزان تغییر میدهد؟
قصه بچه ها را با شخصیت های متعدد و فرهنگ های مختلف آشنا میکند همچنین دریچه ای از دنیایی بزرگتر و قشنگتر را پیش رویشان میگشاید باید گفت که قصه به بچهها کمک میکند تا مهارتهای زندگی را یاد بگیرند. قصه قدرت فکر و رویا پردازی را پرورش میدهد و عامل مهمی در بروز خلاقیت در کودکان است. قصهها بچهها را دانا میکند تا توانا شوند و شرایطی بهوجود میآورد تا بچهها در قصهها زندگی کنند و دنیایشان را زیبا و رنگی میکند تا از خودشان خارج و با دنیای وسیع تری آشنا شوند به طور کل میتوان گفت، قصه عامل مهمی در رشد کودکان است.
شعار شما «قصه، توپ، رنگ» است چه اهدافی پشت این شعار خوابیده است؟
رنگ ابرازی برای ابراز وجود و رشد خلاقیت است. ما نقاشی خلاق را به بچه ها آموزش میدهیم. از سوی دیگر میدیدم دیوارهای مدارس کثیف و رنگ و رورفته بود و نیاز به زیبا سازی داشت،کودکی که بخواهد خوب درس بخواند باید در یک مدرسه شاد باشد لذا با کمک بچهها این کار را انجام دادیم. از انجام این کار چند هدف داشتم اول آنکه بچهها احساس مسئولیت کنند و دیگر اینکه حرکت از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب را در آنها زنده کنم تا کودکان به این باور برسند که میتوانند چیزی را که نمیخواهند تغییر دهند و موقعیت بهتری ایجاد کنند این موضوع نوگرایی و خلاقیت کودکان را شکوفا میکند. به زبان ساده می توان گفت رنگ یعنی شادی و عامل تمام «نوگراییها، شکوفاییها و خلاقیتها»، رنگ است. اما توپ؛ توپ برای ما نماد بازی است، بازی نیاز کودکان و بهترین راه برای تحرک آنهاست. بازی پایه و بنای کار ما بوده و اگر بخواهم چیزی را آموزش بدهم حتماً با بازی همراه است، چراکه اگر بازی را در فعالیتهای آموزشیمان نیاوریم بچهها رغبت پیدا نمیکنند. بازی نیاز اساسی بچهها و وسیلهای برای ابراز وجود و فرصتی برای رشد آنهاست.
تصویری که شما از بچههای مناطق محروم- ارائه میدهید یک چهره امیدوار است، جایی نوشتهاید اگر این بچه دمپایی پوشیده فقیر و نیازمند نیست بلکه عادت ندارد کفش بپوشد؛ این طرز نگاه چقدر فرق دارد با کسی که میرود مدام این بچههای فقیر را نشان میدهد و کمک جمع میکند ؟
این طرز فکر و نگاه من است که ما نباید در روستا فقر را به وجود بیاوریم و راه بیفتیم در روستاها عکس بگیریم و بگوییم اینها فقیر هستند و به مردم بگوییم کمک کنید، گاهی این رفتارها رفع نیازهای درونی خودمان است گرچه داریم ظاهرا به آن افراد کمک میکنیم اما هدف نشان دادن خودمان است نه کمک به آنها. باید بگویم من هم اشتباهات زیادی داشتم و از این قبیل کارها انجام دادم بهعنوان مثال لباس و کفش به روستاها بردم اما این گونه رفتارها آسیب محسوب میشود و خود نوعی توزیع فقر است. به تازگی شروع کردیم زنان سرپرست خانوار را آموزش میدهیم که توانمند شوند و خودشان اشتغال ایجاد کنند تا روستاها الگوی اشتغالزایی و عزت آفرینی باشند. اما متأسفانه در برخی از مناطق محروم مشاهده میشود تا مردم، غریبهای را میبینند، میگویند: «برای ما چی آوردی؟»، من میگویم خودم را آوردم، خودتان را آوردم، کتاب آوردم، دانایی آوردم و آمدهام شادی را دوباره به روستا بازگردانم. نمیخواهم رفتار غلط مسئولان و عدالت آموزشی و توزیع امکانات را توجیه کنم آنها خودشان باید فهم داشته باشند که فقر در روستاها چه میکند. من غالباً روستاها را نشان میدهم و میگویم کودکان ثروتمند روستا، معتقدم کتاب و دانایی ثروت است و این بچهها از نظر استعداد و تواناییها ثروتمند هستند و در آینده هم انشاء الله ثروت مادی پیدا میکنند. باید بگویم هیچوقت دنبال این نبودم بچهها را به گرفتن کفش و لباس عادت دهم. شعار و باورم این است کودک میتواند بدون کفش به مدرسه برود، میتواند بدون لباس و بسیاری از امکانات زندگی کند اما بدون عزت نفس، آیندهای نخواهد داشت. حل مشکلات روستا و مناطق محروم در توان من نیست و مسئول نیستم اما تا آنجا که برای من مقدور باشد بهوالدین این کودکان کمک میکنم و به آنها میگویم به فرزندتان بگوئید این اقلام را خودتان تهیه کردید تا به عزت نفس تان نزد کودکتان خدشهای وارد نشود. توزیع کمک خیلی ریزه کاری دارد. میگویند امام صادق علیه السلام شب به در خانه فقیری رفت در زد همین که فقیر خواست در را باز کند امام ممانعت کرد و اجازه نداد تا در بیشتر از نیمه باز شود، کیسه پول را کف دست نیازمند گذاشت نه او امام را دید نه امام او را، این نشان میدهد کمک کردن شرایط خاصی دارد.
به نظر می رسد شما بیشتر از آنکه دغدغه شکم بچهها را داشته باشید دغدغه رویاها و دنیای بچهها را دارید؟
بله درست است چراکه نیاز اصلی کودک در این سن رشد فکری است. بسیاری از کودکانی که در روستا زندگی میکنند حتی به روستاها و شهرهای دیگر نرفتهاند تا ببیند بچههای دیگر چطور زندگی میکنند؛ هرچند از رسانهها میبیند اما مثل ما بزرگترها فاصله طبقاتی را درک نمیکنند. گاهی در روستاها میبینم کودکان با همین پای برهنه بازی میکنند و لذت میبرند پس چیزی که برای کودکان اولویت دارد بازی و شادی است آنها با پای برهنه هم میتوانند بازی و فوتبالش را انجام دهد.
بین بچهای که قصه نشنیده و کتاب قصه نخوانده با بچهای که کتاب خوانده و قصه شنیده چقدر فرق است؟
فرقش همان است که گفتم، کودکی که قصه نشنیده فکر و قدرت تخیل و تحلیلش رشد نمیکند. قرآن هم میگوید آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند برابرند؟
این فعالیتهای شما چه ارتباطی با طلبگی دارد؟ و تا چه حد در شأن طلبگی است؟
این سؤال را با یک داستان از پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ میدهم، نقل میکنند؛ وقت اذان بود و پیامبر میخواستند برای اقامه نماز به مسجد بروند بچهها در کوچه از پیامبر میخواهند که با آنها بازی کند. پیامبر مشغول بازی با آنها میشود. بلال اذان میگوید و مردم منتظرند اما پیامبر همچنان در کوچه با بچهها بازی میکند. مردم میگویند: ما منتظریم، رسول مکرم اسلام میفرمایند: «بچهها هم منتظرند یکی اینها را سرگرم کند تا من بیایم». پیامبر ما با آن شأن و جبروتشان با بچهها بازی میکردند ما کی هستیم که بگوییم این کار در شأن ما نیست.
شما پنجشنبه جمعهها به روستاها میروید این کار زندگی شخصی شما را تحت شعاع قرار نمیدهد؟
اولاً با فرزندان و خانوادهام به آنجا میروم و بچههایم در این راه کمک حال من هستند. بهطور کل این سفرها عاملی برای رشد و تربیت بچههایم به حساب میآیند، فرزندانم به مرور زمان با این بچهها رشد میکنند و قصه خواندنها و بازی کردن با بچههای دیگر شخصیت آنها را شکل میدهد.
خاطره و بازخوردی داشتید که آن لحظه احساس کنید که نتیجه زحماتتان را گرفتید و خستگیتان در آمده باشد؟
همینکه کتابی را دست بچهها میبینم یا اینکه احساسات بچهها را هنگام بازگو کردن قصهها مشاهده میکنم؛ انرژی مضاعفی در وجودم ایجاد میشود، ابتدای کارم به ۲ روستا میرفتم اما اکنون به چندین روستا میروم و این جریان را در چندین روستا شکل دادم این موضوع برایم لذت بخش است.
سوال آخر؛ موردی بوده که شما سرنوشت بچهای را عوض کرده باشید یا هنوز به آن مرحله نرسیدهاید؟
حدود ۸ سال قبل در حاشیه شهر برای بچهها قصه میخواندم دختربچه ۸-۹ ساله ای میآمد و قصه گوش میداد اکنون آن دختر خانم در مقطع دبیرستان تحصیل میکند و برای بچهها کلاس نقاشی گذاشته و قصه میخواند. این نمونه ای بود که حس کردم راه من و جریان شاد کردن کودکان ادامه دارد و گسترش مییابد.
1400/08/12