امام جماعت مسجد ابوذر از ترور نافرجام رهبر معظم انقلاب می‌گوید

آقا از مسجد جامع ابوذر با عنوان مسجد جامع خودمان یاد کردند

حوادث تلخ تابستان سال ۱۳۶۰ در ۶ تیرماه با ترور آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر آغاز شد و با حادثه تلخ هفتم تیر و شهادت شهید بهشتی و ۷۲ نفر از همراهانش در دفتر حزب جمهوری اسلامی ایران و شهادت رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر شهید رجایی و شهید باهنر در ۸ شهریور به اوج خود رسید. نام مسجد ابوذر با حادثه روز ۶ تیر گره‌خورده و بیشتر مردم تهران مسجد ابوذر را با این واقعه تاریخی می‌شناسند.

 
آقا از مسجد جامع ابوذر با عنوان مسجد جامع خودمان یاد کردندقرارمان قبل از نماز ظهر بود اما دیررسیدیم و روزی مان می شود در مسجد ابوذر نماز را به جماعت حجت‌الاسلام« رضا مطلبی» بخوانیم. بعد از نماز در دفتر امام جمعه مسجد به گفت‌وگو نشستیم. اصفهانی است و همان طنازی اصفهانی‌ها را هم دارد. شیرین صحبت می‌کند و گاهی صحبت های جدی‌اش با طنز همراه می شود. مسجدجامع« ابوذر» در محله« فلاح» تهران اتفاقات تاریخی زیادی را در خود دیده است که از دوران مبارزات انقلابی تا سوءقصد به رهبر معظم انقلاب. حاج آقا مطلبی یکی از همین مبارزان انقلابی مسجد،کسی است که در سال‌های اولیه تشکیل سازمان تبلیغات اسلامی به همکاری دعوت شد و بیش از 12 سال عهده دار بخش استان‌های سازمان تبلیغات اسلامی بوده است. حاج آقا مطلبی  ترور نافرجام رهبر معظم انقلاب را به خوبی به خاطر دارد، همین بهانه کافی بود به  سراغش برویم و ساعتی را با او به گفت وگو بنشینیم.

 

در ۲۰سالگی وارد حوزه علمیه اصفهان و بعد از مدتی حوزه علمیه قم شد. حجت‌الاسلام مطلبی می‌گوید:« قم که بودم گاهی عصرها به بیت حضرت امام(ره) می‌رفتیم.سپرده بودم اگر در تهران مسجدی پیشنماز می‌خواست من حاضرم بروم. مدتی گذشت و  یک روز به من پیغام دادند که مسجدی در تهران تقاضای پیشنماز داده است. من شناختی از این محل نداشتم اما قبول کردم. ،مسجد تازه ساز  و هنوز تکمیل نشده بود. یک چهار دیواری با دیوارهای آجری ،اما در همین مسجد مبارزان انقلابی بسیاری حضور داشتند.». مطلبی  خاطره‌ای از روزهای مبارزه در قم برایمان تعریف می کند:« زمانی که در قم بودم آوردن اسم امام(ره) قدغن بود ، شب‌های چهارشنبه در حرم حضرت معصومه(س) دعای توسل می‌خواندیم، به امام موسی بن جعفر(ع) که می‌رسیم اسم امام(ره) را آوردم و گفتم: آن آقایی که اسم بردنش قدغن و الان در نجف یا ترکیه است. وسط دعا خواندن، دست من را گرفتند و به کلانتری قم بردند.  یکی از دوستان که با رئیس کلانتری آشنا بود تلفن کرد و من را رها کردند وگرنه می‌خواستند برای من پرونده درست کنند».

برپایی مجلس ختم حاج آقا مصطفی
حجت الاسلام رضا مطلبی طعم زندان رژیم ستمشاهی را هم کشیده است. از ماجرای به زندان رفتنش می‌گوید:« بعد از شهادت حاج آقا مصطفی- فرزند امام (ره)- در تهران فقط مسجد جامع بازار، مجلس ختم برگزار کرد اگر دقیق یادم باشد مسجد «چهل ستون» توسط حاج آقا« حسن سعید»؛ کسی دیگری در تهران جرأت نکرد این کار را انجام بدهد. روزگاری بود که بردن نام امام(ره) خطر بود چه برسد برگزار کردن مجلس ختم برای فرزند ایشان.  ما تصمیم گرفتیم در مسجد ابوذر برای حاج آقا مصطفی مجلس ختم برگزار کنیم. آیت الله« فلسفی» را برای منبر دعوت کردم و اعلامیه چاپ کردیم و به بچه‌های مسجد سپردیم که پخش کنند. به بچه ها گفتم هرجا که مامورها شما را گرفتند بگویید ما هیچ خبری نداشتیم و مقصر حاج آقا مطلبی است! اعلامیه های ما تا دانشگاه تهران هم رفت. نزدیک کلانتری ۱۱ هفت چنار بچه‌ها در حال پخش اعلامیه بودند که مامورها بچه‌ها را دستگیر کردند و بچه ها هم بلافاصله گفته بودند فلانی اینها را  به ما داده است، ما کاره‌ای نیستیم! ساعت ۲ یا ۳ بعد از نصف شب بود که در زدند. آماده بودم و می‌دانستم برای بچه ها مشکل پیش می‌آید، در را که باز کردم نزدیک به 20 نفر مامور مسلح پشت در بودند.خودم هم باور نمی‌کردم به خاطر مجلس ختمی که اعلام کرده بودیم و هنوز هم برگزار نشده بود من را به زندان ببرند. زندان رفتنم ماه‌ها طول کشید در بازجویی‌ها می‌خواستند به من اتهام ورود اسلحه را بزنند اما من از اسلحه سردر نمی‌آوردم الان هم سر در نمی‌آورم. برایم 3 سال زندان بریدند که یکسال و نیم آن را سپری کردم که انقلاب پیروز شد و مردم ما را آزاد کردند. شبی که آزاد می شدیم خیلی از بچه ها گریه می‌کردند، دوران زندان با تمام سختی هایی که داشت دوران خودسازی بود و با بسیاری از بزرگان انقلاب هم سلول بودیم.»

مسجد سنگر بود
روزهای اول انقلاب، مساجد پایگاه اصلی مبارزه به حساب می‌آمد. مطلبی با اشاره به اینکه بعد از پیروزی انقلاب همیشه مسجد غلغله و حیاط و حتی بیرون مسجد هم از جمعیت پر بود، می‌گوید:« اگرحضور مردم نبود انقلاب پیروز نمی‌شد و تداوم پیدا نمی‌کرد. حضور مردم در قوام انقلاب نقش بسیار موثری داشت.» 
حاج آقا مطلبی سالیان درازی است که امامت جماعت مسجد ابوذر را برعهده دارد. او با بیان اینکه از روزی که  پیشنماز  این مسجد شدم به ندرت اتفاق افتاده  که شبی برای نماز نیامده باشم مگر اینکه اتفاقی افتاده باشد. این پیشنماز می‌افزاید:« هرشب برای مردم در مسجد صحبت کردم و بیشترین تلاشم را بر قرآن و تفسیر قرآن گذاشته‌ام.

حضور در سازمان تبلیغات 
بعداز پیروزی انقلاب اسلامی نهادهای دینی یکی یکی شکل گرفت و سازمان تبلیغات اسلامی یکی از آنها بود. امام جماعت مسجد جامع ابوذر می گوید:« برای شروع کار  سازمان تبلیغات اسلامی با یک شورای عالی پنج نفری تشکیل شد، متشکل از آقایان جنتی، مهدوی کنی ، شرعی، حقانی و غلامعباس زائری(نماینده بندر عباس).یک روز شهید حقانی من را  صدا زد و گفت: «بنا داریم تشکیلات مذهبی و انقلابی به وجود بیاوریم و از شما در این تشکیلات دعوت می‌کنیم.» عذر خواهی کردم اما ایشان اصرار داشتند. بعد از مدتی  استخوان‌بندی سازمان تبلیغات اسلامی شکل گرفت و واحد استان ها و شهرستان ها را به من واگذار کردند. تقریبا در تمام استان ها دفتر زدیم خیلی برایم مشکل بود لازمه کار این بود که مدام به شهرستان‌ها سر بزنم و من نمی‌توانستم مسجد ابوذر را رها کنم.»

آقای جنتی  از من ناراحت شدند
حاج آقا مطلبی از روزهایی که در سازمان تبلیغات بوده است اینطور یاد می‌کند:« آن زمان مقر سازمان تبلیغات در میدان بهارستان و یک ساختمان 5-6 طبقه بود. من تمام سال‌هایی که در سازمان تبلیغات کار کردم یک ریال حقوق نگرفتم وهمه اش فی سبیل الله بود؛ معتقد بودم که باید به این نظام و این ملت خدمت کنم حالا که می توانم یک گوشه کار مملکت را بگیرم نباید از خدمت فروگذار کنم. تا اینکه آقای رشاد، قائم مقام سازمان شد و  ایشان هرماه می‌آمد ده هزار تومان روی میز من می‌گذاشت و می رفت، من هم گاهی پول را رد می‌کردم، گاهی هم نیاز بود برمی‌داشتم. تا اینکه شهید شیرازی قائم مقام شد خیلی آدم با صفایی بود و ما زیر دست او کار می‌کردیم. روزهای خیلی خوبی بود اما نمی توانستم ادامه بدهم، چون لازمه عنوان من این بود که مرتب به مسافرت بروم و به شهرهای مختلف سرکشی کنم. اما این کار از عهده من برنمی‌آمد. گاهی روز های پنجشنبه یا جمعه کاری پیش می‌آمد  مثلا در اسلامشهر جلسه داشتیم آقای جنتی با خنده می‌گفت: «الان آقای مطلبی می‌گوید: من نمی‌توانم بیایم باید به مسجد ابوذر بروم! »می‌گفتم: بله کارمن مسجد است اینجا اضافه کار  من است. بالاخره یک روز به آقای دیانتی و آقای حسینی گفتم من خسته شده‌ام و دیگر نمی‌آیم می‌خواهم به همان کارهای مسجد ابوذر برسم. 2-3 ماه نمی رفتم، وقتی آقای جنتی فهمیدند که من دیگر به سازمان نمی‌آیم ناراحت شدند، اما گفتم کار من همان مسجد است و ایشان هم قبول کردند.»  

آقا از مسجد جامع ابوذر با عنوان مسجد جامع خودمان یاد کردند

ترور رهبر انقلاب در مسجد
بیشترین شهرت مسجد جامع ابوذر به دلیل اتفاقی است که در آن برای رهبر معظم انقلاب افتاد و منجر به جانبازی معظم له شد. 

حجت‌الاسلام رضا مطلبی، امام جماعت مسجد ابوذر که روز حادثه نیز در مسجد حضورداشته است از این واقعه اینطور یاد می‌کند:«از این واقعه صحبت می‌کند: « چهارشنبه ۲۷ خرداد سال ۱۳۶۰ روزنامه جمهوری اسلامی خبری را به چاپ رساند که در آن آمده بود آیت‌الله خامنه‌ای روز شنبه ۳۰ خرداد در مسجد ابوذر سخنرانی خواهد کرد. خبر خیلی زود میان مردم پخش شد. مسجد کاملا آماده شده بود و برای جلوگیری از بی‌نظمی در حیاط مسجد، برق‌کشی کرده بودیم و تعداد زیادی پریز برق در حیاط آماده شده بود تا کسانی که مایل هستند، سخنرانی آقا را ضبط کنند. دستگاه ضبط‌ صوتشان را در حیاط بگذارند تا از آوردن آن به داخل مسجد خودداری شود. البته هدف از این کار رعایت نکات امنیتی نبود؛ چراکه تا آن زمان هنوز ترورهای منافقان آغاز نشده بود. آن روز ساعت‌ها به انتظار ایشان ماندیم، اما ایشان نیامدند. خبر رسید به دلیل جلسه مهمی در مجلس شورای اسلامی، ایشان نتوانسته‌اند برای سخنرانی به مسجد ابوذر تشریف بیاورند. نمازگزارانی که از ساعت‌ها قبل برای شنیدن سخنرانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد جمع شده بودند یک‌به‌یک مسجد را ترک کردند، اما هیچ‌کس از این موضوع ناراحت نشد، چراکه همگی می‌دانستند دستور جلسه مجلس استیضاح بنی‌صدر است. هفته بعد دوباره خبر مربوط به سخنرانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در روز ۶ تیر ۱۳۶۰ در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد و مردم دوباره در مسجد ابوذر جمع شدند.

 حجت‌الاسلام مطلبی  در ادامه از روز ششم تیر و ترور نافرجام رهبر معظم انقلاب می گوید: «نیم ساعت به اذان ظهر مانده بود که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از در اصلی مسجد وارد شدند و حدود ۳۰ دقیقه با نمازگزاران گپ و گفت صمیمانه‌ای داشتند. . موقع نماز آقا تعارف کردند که من پیشنماز شوم که عرض کردم: شما بفرمایید وقتی شما تشریف دارید معنا ندارد که من پیشنماز باشم ایشان نماز ظهر را اقامه کردند و معمولا برنامه‌شان این بود که بین دو نماز سخنرانی کنند. ایشان پشت تریبون ایستادند و محافظ‌شان هم درست کنارشان ایستاد. موضوع سخنرانی شایعه‌سازی بود و خطری که از این ناحیه انقلاب را تهدید می‌کرد.سخنرانی شان درباره شایعاتی بود که پیرامون وجود مبارک ایشان بود - آن روزها بازار شایعات داغ بود- بعد از پایان سخنرانی نوبت به پرسش و پاسخ رسید. در این هنگام مردی بلندقد با کت‌وشلوار سرمه‌ای‌رنگ، در حالی‌ که ضبط‌صوتی هم در دست داشت به‌طرف تریبون رفتو ضبط‌صوت کوچک مشکی را با خونسردی روی تریبون گذاشت. کسی هم تعجب نکرد، چون آن‌وقت‌ها بیشتر مردم عادت داشتند با خود ضبط‌صوت ببرند و سخنرانی‌ها را ضبط کنند. ضبط را سمت چپ آقا گذاشت و به داخل جمعیت برگشت. برنامه همچنان ادامه داشت و بعد از چند دقیقه ناگهان صدای انفجار از سمت محراب مسجد و تریبون به گوش رسید. هراسان از جا بلند شدم. مردم وحشت‌زده به این‌سو و آن‌سو می‌دویدند تا از مسجد خارج شوند.بمب داخل ضبط‌صوت جاسازی شده بود و تنها چاشنی بمب منفجرشده و بمب اصلی عمل‌نکرده بود، اما ترکش‌های چاشنی انفجاری به گردن و کتف راست آقا آسیب شدیدی وارد کرده بود. ایشان را روی دست بلند کردیم و بدون تعلل به خودرویی در بیرون از مسجد رساندیم.حضرت آقا  را به بیمارستان بهارلو و بعد بیمارستان شهید رجایی منتقل کردند.

آقا از مسجد جامع ابوذر با عنوان مسجد جامع خودمان یاد کردند. در حقیقت این جلسه، آقا را نگهداری کرد، چون اگر این اتفاق نیفتاده و آقا اینجا مجروح نشده بود فردا شب قطعا در حزب جمهوری حضور داشت و خدای نکرده اتفاقی برایشان می افتاد.»»

 

1401/04/06