در سالگرد بازگشت آزادگان به میهن اسلامی
در سالگرد بازگشت آزادگان به میهن اسلامی، مشاور رئیس سازمان در امور ایثارگران و مسئول جذب و گزینش، همراه با رئیس بسیج سازمان تبلیغات اسلامی، با حضور در منزل آزاده سرافراز «حسن رضا اشکانی»، پیام تبریک حجت الاسلام و المسلمین قمی را به این همکار بازنشسته ابلاغ کرده و ازوی تقدیر کردند.
به گزارش پايگاه خبري نهضت، دراین دیدار صمیمانه که حجت الاسلام سید محمد شریف حسینی کوهستانی - مشاور رئیس سازمان در امور ایثارگران و مسئول جذب و گزینش سازمان تبلیغات اسلامی و حجت الاسلام صفی یاری – رئیس بسیج سازمان - حضور داشتند، آقای «حسن رضا اشکانی» ۶۲ ساله که ۹ سال و ۹ ماه و ۲۳ روز زندانهای رژیم بعث عراق را تحمل کرده و ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ به آغوش وطن بازگشته است با یادآوری خاطرات همکاری در سازمان میگوید: در دوران فعالیتم در سازمان تبلیغات در موسسه دارالقرآن و اموراداری فعالیت داشته و سال ۸۰ بازنشسته شدم و اکنون نیز با برخی از دوستانی که در آن زمان همکار بودیم ارتباط دارم.
این آزاده سرافراز در ادامه با تشکر از مسئولان سازمان به دلیل برگزاری این دیدارها گفت: من و سایرآزادگان و رزمندگان با خدا معامله کرده ایم و توقعی نداریم، اما این گونه برنامهها، بزرگداشت ایثار و تقدیر از کسانی است که برای انقلاب اسلامی و مردم میهنمان زحمت کشیده اند.
مدیون شما هستیم
در این دیدار حجت الاسلام حسینی کوهستانی با بیان اینکه این توصیه بسیار گرانبها و به حقی است که آزادگان عزیز نباید در پیچ و خم زندگی فراموش شوند گفت: حسب الامر حجت الاسلام و المسلمین قمی - ریاست محترم سازمان- و برای بیان ارادت ایشان نسبت به آزادگان عزیز، خدمتتان رسیدیم.
در این دیدار که بعد از ظهر یکم شهریورماه و در منزل این آزاده سربلند برگزار شد، حجت الاسلام حسینی کوهستانی با تقدیر از ایثار و از جان گذشتگی آقای اشکانی و سایر آزادگان گفت: امام در سال ۴۲ فرمودند که سربازان من در گهواره اند و شما به واقع جزو همان سربازانی هستید که امام این جمله را درباره اشان فرمودند وچه خوب این سربازی را ادا کردید.
مشاور رئیس سازمان در امور ایثارگران در ادامه افزود: شما مایه سربلندی نظام هستید و اینکه امروز ایران را به عنوان مرکز محور مقاومت میشناسند به خاطرمقاومت شماست، رشادت شما باعث حفظ تمامیت ارضی این کشور شد و همه مدیون شما هستیم، ما درباره آزادگانمان که همگی سمبل مقاومت برای ارزشها و میهن هستند باید با دقت و احترام بسیار رفتار کنیم.
برای رفع مشکلات آزادگان تلاش میکنیم
در این دیدار حجت الاسلام صفی یاری – رئیس بسیج سازمان- نیز از آقای اشکانی درخواست کرد تا مشکلات و مسائلی که در رابطه با آزادگان وجود دارد را به صورت صریح و شفاف بیان کنند و در ادامه افزودند: با تمام توان تلاش خواهیم کرد تا مشکلات و مسائلی که ممکن است وجود داشته باشد را شناسایی کرده و تا حد ممکن برای رفع آنها همت و این درخواست رئیس سازمان است که در جلسات خواستار پیگیری آن هستند.
حجت الاسلام صفی یاری همچنین در ادامه گفت: من و همکارانم دربسیج سازمان قصد داریم خاطرات پرافتخار خانواده شهدا، آزادگان و ایثارگران سازمان را گردآوری و مدون کنیم و بر همین اساس تلاشی را آغاز کرده ایم که تمامی این سندهای افتخار را جمع آوری کنیم و از شما هم میخواهیم تا در این مسیر با ما همکاری کنید.
خاطرات یک آزاده
سینه آقای اشکانی پر از خاطرات تلخ و شیرین از ۹ سال و ۹ ماه و ۲۳ روز اسارت است. وی درباره روز اول اسارت اینطور میگوید: صدام هنگام شروع جنگ و حمله به ایران به عراقیها وعده داده بود که در عرض یک هفته به تهران خواهد رسید. در نخستین روزهای جنگ من سرباز وظیفه بودم و در جاده ماهشهر- آبادان به همراه ۵۳-۵۴ نفر دیگر به اسارت در آمدیم. بعثیها دستان ما را به همدیگر بسته و داخل سنگری نگه داشته بودند. یکی از سربازان عراقی به ما خبر داد که گفته اند حیف است گلوله تانک را برای اینها هدر بدهیم با تانک از رویشان رد شویم و اینها را له کنیم. در این حال و هوا بودیم که میخواهند چه بر سرما بیاورند که یکی از افسران عراقی به زبان عربی به ما گفت: تهران کجاست؟ ما که عربی بلد نبودیم، اما یکی از بچه هابه اسم بیژن رو به افسر عراقی گفت: من انگلیسی بلدم اگر شما انگلیسی بلد هستید به شما جواب بدهم. بیژن با اینها شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن و ما میدیدیم که بیژن دستش را دراز کرده سمت کوهها و حدود ۵-۶ دقیقه با اینها صحبت کرد و چیزهایی گفت به این مضمون که پشت کوه، تهران است! سربازان عراقی با شنیدن این حرف از دهان بیژن شروع کردند به هلهله و شادی که به تهران رسیدیم!. تصورشان این بود که جاده ماهشهر- آبادان که مارا دستگیر کرده اند جاده تهران است. سربازان عراقی خیلی خوشحال شده بودند و همین باعث شد از کشتن ما صرفنظر کنند و تصمیم گرفتند ما را به پشت جبهه ببرند چرا که میگفتند اینها بعدا به دردمان میخورند. ما را سوار ماشین کرده و به بصره بردند. در مسیر، بچهها به بیژن اعتراض کردند که تو چرا دروغ گفتی؟ گفت: خدا شاهده (سه بار تکرار کرد) من خودم نگفتم بلکه یکی به زبان من انداخت که بگو شما رسیده اید به تهران و پشت کوهها تهران است. آن روز به این نتیجه رسیدیم که این خواست خدا بود که بیژن دروغ مصلحت آمیز بگوید و جان ما ۵۰ نفر را نجات بدهد.
دوئل
خاطره دومی که این همکار آزاده تعریف میکند به روزهای آخر اسارت و بعد از قبول قطعنامه بر میگردد: «در زمان اسارت، ما شکنجههای سختی را متحمل شدیم که یکی از این شکنجهها در گونی انداختن و کتک زدن بود. بعد از قبول قطعنامه، یک روز سرهنگ عراقی ۲ هزار و ۴۰۰ نفر اسیر ایرانی را که در اردوگاه بودیم در محوطه جمع کرد و گفت: شما بعد از این آزاد میشوید و به ایران برمی گردید میخواهم ببینم هرکدامتان که از من ناراضی است بلند شود و اعلام کند. همه ما ۲ هزار و ۴۰۰ نفربلند شدیم.
سرهنگ عراقی با تعجب گفت: یعنی همه شما ناراضی هستید؟ همه با همان لهجه عربی گفتند: نعم (بله).
در اردوگاه یک افسر ایرانی بود به اسم شهبازی که ایشان را عراقیها خیلی شکنجه کرده بودند. سرهنگ عراقی برای اینکه از دل این افسران ایرانی در بیاورد صدایش کرد این افسر شجاع با رشادت رو به سرهنگ عراقی کرد و گفت: قبلا هم گفتم ۴ نفر از شما یک طرف، من تنهایی یک طرف، اینطوری دوئل کنیم تا ببینید که مادران ایرانی چه بچههایی را پرورش داده اند. سرهنگ در حضور این جمعیت زد پشت افسر ایرانی و گفت: برو بشین و اینطوری این افسر ایرانی رشادت ایرانیها را به رخ سرهنگ عراقی کشید».
1401/06/05