در پی انفجار تروریستی مسجد پیشاور پاکستان و جانباختن برخی از مسلمانان این کشور، اعضای حوزه هنری کودک و نوجوان با سفیر این کشور در ایران دیدار کرد.
یادداشت از محمدرسام رضوانی؛ چند روزی است که کنجکاو و صبورتر از همیشه، اخبار را دنبال میکنم. منتظر تیتر خبری هستم که در دنیا حداقل یک نفر برای آن هشتگگذاری کند. منتظرم تا شاید هشتگِ «help» در صفحه سلبریتیها دیده شود؛ اما تا این لحظه هنوز خبری نیست و مجامع بینالمللی به دنبال سرپوش گذاشتن بر جنایتی هستند که سودی جزء بیشتر شدن دلارهایشان ندارد و خندههای هیستریک آنها گوش فلک را کَر کرده است.
در تاریخ ۱۰ بهمن حوالی ساعت ۱۱ صدایی تمرکزم را بههم میریزد. مهراد میگوید: رساّم اخبار پاکستان را شنیدهای؟! با عجله خود را به سیستم میرسانم، واژه پاکستان، در گوگل جستجوميكنم، اما هر چه هست اخبار سیاسی و عادی بودن این کشور است، اما یک کلمه نگاهم را به سمت مانیتور تیز میکند، هشتگِ «حادثه پیشاور پاکستان»، جستجوهايم جواب داده بود، رسیدم به اصل خبر.
خبر تلخ است و کوتاه، «انفجار مرگبار در مسجد پیشاور پاکستان». یک لحظه فیلم و تصاویر دردناکی که از این اتفاق خونبار منتشر شده بود از جلوی چشمهایم عبور كرد، بعد از آن و در طول روز، پلان به پلان تصاویر را در ذهنم مرور میکردم و سعی داشتم که به آن فکر نکنم، اما نشد و سکوت شبانه خانهام با صدای زنگ تلفن بههم ریخت و تمام تصاویر دوباره عین پازل در ذهنم كنارهم، چیده شد.
تماس از اداره بود، بچههای حوزه هنری کودک و نوجوان اصرار داشتند که یک پوستر برای همدلی با خانوادههای پاکستانی طراحی کنند که عزیزشان را دراين اتفاق از دست دادند. حرف دوستانم به دلم نشست و من را مصممتر کرد تا امید را در قلبم زنده کنم.
فردای همان روز یعنی سهشنبه از با پیگیری مکرر آقا ساعد یک دیدار برای بچههای حوزه هنری کودک و نوجوان با سفیر پاکستان فراهم شد تا همدردی بچههای ایران به گوش مردم پاکستان برسد.
روز چهارشنبه بچهها راهی شدند و عین پروازهای لحظه آخری من را هم دعوت كردن. خوشحال شدم که در کنار کسانی ایستادهام که با همسایه خود مهربان هستند و من هم میتوانم به عنوان نماینده جوانهای ایران با آنها همراه شوم.
درب سفارتخانه باز میشود، رایزن فرهنگی و کارمندان به استقبال میآیند، در طبقه دوم سفیر منتظر است اما خبری از موضوع دیدار ندارد، حتی درست نمیتواند فارسی صحبت کند و برای همین با عذرخواهی از جمع، میخواهد که مترجم فارسیزبان هم در اتاق حضور داشته باشد.
بعد از احوالپرسی و معرفی بچهها، علی آقا صحبت را با ابراز همدردی برای این حادثه تلخ شروع میکند، صحبتی که از نظر من همان حق همسایگی است که پیامبر مهربان ما به آن سفارش کردهاند.
سفیر پاکستان بعد تشکر از تمام مردم ایران، بابت وحدت و ایستادگی در کنارِ مردم پاکستان، از علت این حادثهها در کشورش میگوید؛ او از وجود شیطان بزرگی گفت که برای کشورشان جز دردسر چیزی نداشته و مسبب این حادثهها را یک پرچم آبی و قرمز با ستارههای گول زننده برای این کشور معرفی میکند. استدلالش هم این است که «خاورمیانه را خوب ببینید و سرانجام کشورهایی که میزبان این کشور بودهاند».
این جملهها مرا یاد تاریخی میاندازد که فکر میکنیم گذشته است و در دنیای مدرن با تعداد زیادی از سازمانهای حقوق بشری جایی ندارد، اما غافل از اینکه ما در زمان حال هم به «هیسطوری» دچار هستیم. در بین صحبتها یک جمله مرا میخکوب کرد؛ علی آقا از کودکی میگفت که در این حادثه شهید شده، اما هیچ خبری از آن نه در فضای مجازی بود و نه در دنیای حقیقی.
بالاخره یک تصویر از کودک و پیکر بیجانش در حادثه پیشاور نمایان شد. با خودم میگویم این کودک چه گناهی داشت که حقش بمب و آوار باشد! یک تخته شاسی چاپ شده سفیر را متعجب میکند. یک پوستر طراحی شده با ترکیب رنگ قرمز و سیاه که در کنار اسم شهر پیشاور جمله «پاکستان تسلیت نوشته شده است».
خیره شدن چند دقیقهای سفیر به این طرح یک پیام میرساند و این است که اگر دنیایی در کنارتان نبود ما بچههای ایران صدا و حامی مظلومان جهانیم با هر رنگ و هر نژادی.
سفیر برای جبران این همدردی و محبت با اصرار دلش میخواهد در هفتههای آتی در یک دیدار تمام بچههای حوزه هنری کودک ونوجوان را ملاقات کند و پای صحبتهایشان بنشیند. در مسیر برگشت مدام در ذهنم مرور میکردم که چرا در دنیای عجیب رسانهها و دنیای حقوق بشری، خیلیها از چنین حادثههایی گذشتهاند، حتی در حد یک خبر ساده یا یک هشتگ. تصور من این است که این اتفاق سودی برایشان نداشته و با گفتن کلمه «هیس» این حادثه را «یک حادثه تاریخ گذشته میدانند».
1401/11/16