سبک زندگی رهبر معظم انقلاب چگونه است؟ این چند روایت حتما پاسخ این سوال را میدهند
برای آنکه سبک زندگی دینی را بیاموزیم، لازم نیست مدام از زندگی اهل بیت(ع) و علمای قدیم شاهد مثال بیاوریم. در همین زمانه خودمان نیز بزرگان زیادی هستند که روشهای زندگیشان عطر الهی دارد؛ نمونهاش رهبر عزیز و حکیم انقلاب.
روایت اول
قرآن را از زبان مادر شنیدم
بانو خدیجه میردامادی، مادر بزرگوار مقام معظم رهبری که بانویی خوشاخلاق، مهربان و در عین حال شجاع بود، با دعا و مستحبات انس بسیار داشت و از اعمالی چون ام داود، ادعیهای مانند عرفه و نمازهایی چون جعفر طیار غفلت نمیکرد. او در حیاط کوچک خانه فرش میانداخت و ادعيه و اعمال روز عرفه را همراه فرزندانش بجا میآورد.
آیتالله خامنهای در مورد مادرشان میفرمایند: «در سایهای مینشستیم و ساعتهای متمادی اعمال روز عرفه را انجام میدادیم. هم دعا داشت هم ذکر و هم نماز. مادرم میخواند، من و بعضی از برادرها و خواهرها هم که بودند میخواندیم».
خدیجه خانم قرآن را با صدایی خوش تلاوت میکرد؛ بهویژه در دوران جوانی گوشهاي فرزندانش از این نوا حظ میبرد. مقام معظم رهبری از این صدای خوش اینگونه یاد میکنند: «من اولین نغمههای خوش قرآن را از حنجره مادرم شنیدم. آن وقتها که ما بچه بودیم، ایشان جوان بودند و صدای خیلی خوبی داشتند. دور او جمع میشدیم و مینشستیم و ایشان قرآن را با صوتی خیلی شیرین و دلپذیر برای ما میخواندند و آیاتی از آن را ترجمه میکردند».
روایت دوم
خدمت به پدر واجبتر از درس است
پدر مقام معظم رهبری یکی از ائمه جماعت مشهد بود. او بهدلیل یک عارضه چشمی در معرض نابینایی قرار میگیرد و برای درمان باید به تهران منتقل ميشد. او به یک پرستار نیاز داشت. از طرفی این پدر و فرزندانش علاقه بسیاری نسبت به یکدیگر داشتند؛ همانند انس و علاقه حضرت یعقوب و یوسف(عليهماالسلام). در این شرایط مقام معظم رهبری مردد بودند که بمانند و درسشان را در قم ادامه دهند یا اینکه از پیشرفت علمی خود صرف نظر کنند و پرستاری پدر را بهعهده بگیرند. این فکر برای ایشان پیش آمد که شاید خدمت به پدر واجبتر باشد. ايشان با یکی از دوستانشان که اهل معرفت بود، مشورت میکنند. او میگوید: «عقیده من این است که شما برای خدمت به پدر به مشهد بروید. خدا قم را به مشهد میآورد؛ یعنی آنچه خدا میخواهد در قم به شما بدهد در مشهد به شما میدهد». این حرف به دل ایشان مینشیند. از تحصیل در قم و آن شرایط ممتازی که در قم برایشان پیش آمده بود بهخاطر خدمت به پدر صرف نظر میکنند و با پدر به مشهد برمیگردند.
روایت سوم
روزی که آقا «داماد» شدند
مدتی از بازگشت به مشهد نمیگذشت. بانو خدیجه که در اندیشه ازدواج پسر دومش بود، دست بهکار شد و دختری را که در خانوادهای سنتی و با علايق مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد. پا پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم کرد. همان راهی را که چهار پنج سال پیش برای سیدمحمد رفته بود، این بار برای سیدعلی پیمود. حاج محمداسماعیل خجسته باقرزاده (پدر عروس) از کاسبان دیندار و باسواد مشهد بود. او پذیرفت که دخترش به عقد طلبه تازه از قم برگشتهای درآید که تصمیم داشت در مشهد ساکن شود. آیتالله میلانی و دیگر بزرگان اهل علم مشهد او را میشناسند و تایید میکنند و به وي علاقه دارند. هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق بهعهده داماد بود، توسط آیتالله حاج سیدجواد خامنهای تامین شد که مبلغ قابل توجهی نبود. مخارج عقد را گذاشتند بهعهده خانواده عروس که حتما قابل توجه بود. به هر حال آنها مرفه بودند؛ میتوانستند و کردند. اوایل پاییز ۱۳۴۳ سیدعلی خامنهای و خانم خجسته پیوند زناشویی بستند. خطبه عقد آنها توسط آیتالله میلانی خوانده شد. از این زمان، همدم، همسر و همراهی تازه که 17 بهار بیشتر نداشت، پا به دنیای سیدعلی گذاشت که در همه فرودهای سرد و سخت زندگی سیاسی و شاید تکفرازهای آن روزگار، یاری غمخوار و دوستی مهربان بود. کارت دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در خانه پدرعروس در پایین خیابان برگزار میشد تعیین کردند. آن شب آقای خامنهای در آستانه ورودی ایستاده بودند و از میهمانان استقبال میکردند. مراسم آنطور که مرسوم خانوادههای مذهبی و مقید آن زمان بود برگزار شد. پس از عقد و پیش از همخانه شدن، نوعروس خانواده آقاي خامنهای باخبر شد که شوی ۲۵ سالهاش پا در میدان مبارزه دارد. رهبر انقلاب در این زمينه فرمودهاند: «شاید اولین روزها یا اولین هفتههای پیوندمان بود. مسائل سیاسی من بهوسیله خودم برای ایشان مطرح شد. شاید قبلا هم میدانستند که من توی این مسائل سیاسی هستم. لکن مرا بهچشم طلبهای که مورد توجه و علاقه بزرگان و اساتید هستم نگاه میکردند».
روایت چهارم
همسر صبور من
زندگی مشترک آقای خامنهای و خانم خجسته شروع شده بود. نخستین خانه این زوج، منزل شوهرخواهر سیدعلی بود. دو اتاق از شیخ علی تهرانی اجاره کردند. خودشان در این زمينه گفتهاند: «چندماهی منزل خواهرم بودیم. شیخ علی آقا ماهی ۵۰،۶۰ تومان از ما اجاره میگرفت. البته دغدغهای نداشتم. چون او فشاری نمیآورد». تمام زندان رفتنها، دربهدریها و تعقیب و گریزها، انزوا، سکوت، تبعید و دیگر رخدادهای بعدی نشان داد که سنگینی سقف این زندگی مشترک روی ستونهای صبر و پایداری این زن قرار دارد؛ زنی که از خانوادهای دارا به همسریِ طلبهای ندار درآمده بود و با حوادث زندگی با گشادهرویی برخورد میکند.
مقام معظم رهبری اینچنین در مورد همسرشان میفرمایند: «همسرم هیچوقت اظهار نگرانی و گلهمندی از دست من نکرده. حتی مشوق من در قضایای عدیدهای هم بوده است. مواقعی بود که بعضی از افراد و گروههای مخفی از اشخاص مهم و سطح بالایشان منزل ما رفت و آمد میکردند. من البته به همسرم نمیگفتم که اینها کی هستند اما او از نحوه رفت وآمدها میفهمید که اینها اشخاص مهم و حساس هستند. از من سوال نمیکرد. مرا نمیخواست سوالپیچ کند. هیچگونه مخالفتی نداشت بلکه کمک هم میکرد».
خانم خجسته هم میگویند: «دوران مشقتبار و امتحان الهی بود و من خودم را برای تمام مشکلات ممکن آماده کرده بودم و هرگز درباره هیچ چیز لب به شکوه نگشودم. فکر میکنم بزرگترین نقش من حفظ جو آرامش در خانه بود؛ طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت بهکارشان ادامه دهند. سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگهدارم».
روایت پنجم
دلتنگ دستپخت همسر
ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۰ قمری (۱۳۴۹ شمسي) از راه رسید. احساس خوبی داشت. علاقه ایشان به این ماه، ریشهای هم در دوران کودکی دوانده بود اما اینک لذایذ معنوی آن را مشعوف میکرد. هرچند روزهداری برایش سخت بود اما بهسراغ گرسنگی و تشنگی رفت. اذان مغرب روز اول از راه رسید و وقت افطار شد. هرچه منتظر ماند تا درب سلولش باز شود و افطاری بدهند خبری نشد. حالا که چیزی برای خوردن نبود، یادش را برد کنار سفرههای افطار و بهیاد فرنی «ماقوت» افتاد که چه اندازه دوست داشت و همسرش آن را خوب میپخت مثل غذاهای دیگر. احساس کرد رضایتش از دستپختهای همسر چقدر زیاد بوده و او نمیدانسته. بعد از ظهر روز دوم بود که نگهبان خبر داد از بیرون چیزی برایت آوردهاند. وقتی بسته را گرفت و باز کرد، سفره خیالش را در برابر دیدگان خود دید. روشن شد که خیال دیروز او در پرواز بر سر سفره افطار تنها نبوده. خانم خجسته کار خودش را کرده بود. اسباب آمادهباش چای نیز همان روز بهدستش رسید. دیگر مجبور نبود دمکرده گروهبان چایفروش را بنوشد. بهاندازه معده رنجورش از سفره برداشت و بقیه را میان زندانیان تقسیم کرد.
روایت ششم
ازدواج فرزند رهبر
دكتر حدادعادل درباره ماجراي ازدواج دخترش با فرزند رهبر انقلاب نقل كرده است: چند روز پس از خواستگاری خانواده بزرگوار حضرت آیتالله خامنهای از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبری رسیدم. ایشان فرمودند: «آقای دکتر! اگر خدا بخواهد با هم خویشاوند میشویم». عرض کردم چطور؟ فرمودند: «آقا مجتبی و دخترخانم شما ظاهرا یکدیگر را پسندیدهاند و در گفتوگو به نتیجه رسیدهاند. حالا نظر شما چیست؟» عرض کردم آقا! اختیار ما هم دست شماست. آقا فرمودند: «شما و همسرتان استاد دانشگاه هستید و زندگی شما با زندگی ما متفاوت است. تمام زندگی ما غیر از کتابهایم یک وانت لوازم کهنه است. خانه ما هم دو اتاق اندرونی دارد و یک اتاق بیرونی که مسئولان میآیند و با من دیدار میکنند. من پولی برای خرید خانه ندارم. خانهای اجاره کردهایم که قرار است در یک طبقه آن آقا مصطفی و در طبقه دیگر آقا مجتبی زندگی کنند. ما زندگی معمولیاي داریم و شما زندگی خوبی دارید. مثل ما زندگی نکردهاید. آیا دختر شما حاضر است با این شرایط زندگی کند؟» زیبایی و دقت سخن رهبر معظم انقلاب برای من بسیار جالب بود. موضوع را به دخترم گفتم و او با روی باز استقبال کرد. برای مراسم عقد دخترم در محضر مقام معظم رهبری از مهریه صحبت به میان آمد. آقا فرمودند: «اولا در مورد مهریه هرچه مورد نظر دختر شما باشد همان را مهریه قرار دهید؛ ولی من چون برای مردم خطبه عقد میخوانم و این سنت من بوده که دخترخانمی که مهریهاش بیشتر از ۱۴ سکه باشد صیغه عقدش را نمیخوانم. تا حالا هم این کار را نکردهام، اگر بخواهید میتوانید بیش از ۱۴ سکه هم قرار دهید ولی من صیغه عقد را نمیتوانم بخوانم. بروید نزد آقای دیگری صیغه عقد را بخواند و از نظر من اشکالی ندارد».
بیایید عقدتان کنم
در کتاب «آب، آئینه، آفتاب» درباره ورزش در زندگی رهبر انقلاب آمده است: بعد از نماز صبح، بعضی از روزها برنامه کوهنوردی دارند و بعضی از روزها (بعد از طلوع آفتاب) کمی استراحت میکنند و طبق معمول ساعت ۸ صبح کارشان را شروع میکنند. ایشان در طول هفته چندمرتبه کوهپیمایی میکنند. گاهی این برنامه ساعتها طول میکشد؛ بهحدی که شاید بسیاری از جوانان هم نتوانند ایشان را همراهی کنند. بسیاری از مواقع اتفاق میافتد که نماز صبح را بالای کوه بخوانند. ایشان میفرمایند: «من در ایام کودکی و نوجوانی در کوچه با بچهها والیبال بازی میکردم. خیلی هم والیبال را دوست داشتم. الان هم اگر بخواهم ورزش گروهی بکنیم- البته با بچههای خودم- به والیبال رومیآوریم که ورزش خیلی خوبی است».
در همین کتاب، خاطرهای هم از قول یکی از کارمندان صداوسیما نقل شده؛ یکی از دوستان میگفت یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران رفته بودند با دختر و پسر دانشجویی برخورد میکنند که بهلحاظ ظاهری وضع مناسبی نداشتند و تصور میکردند که آقا با آنها برخورد میکنند ولی برخلاف تصور آن دو، مقام معظم رهبری با آنها احوالپرسی کردند و از شغل و نسبت آنها پرسيدند. پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت که ما دوست هستیم. آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کردند و بعد هم فرمودند: «بد نیست صیغه محرمیتی در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید» و به آنها پیشنهاد دادند که «اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیایید. من آمادگی دارم که شخصا عقد شما را بخوانم». آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود به محضر آقا رسیدند. آقا عقد آنها را جاری کردند. با برخورد کریمانه مقام معظم رهبری این دو جوان تغییر مسیر دادند و آن دختر غیرمحجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر به یک جوان مذهبی مبدل شد.
چرا زیلوها را عوض کردید؟
سردار يحيي رحیم صفوی: یک روز که در منزل مقام معظم رهبری در خدمت ایشان بودم، بحث ما قدری بهطول انجامید و نزدیک مغرب شد. پس از اقامه نماز در محضر ایشان، معظمله رو به من کردند و فرمودند: «آقا رحیم! شام را ميهمان ما باشید». بنده در عین حال که این را توفیقی میدانستم، خدمتشان عرض کردم اسباب زحمت میشود. مقام معظم رهبری فرمودند: «نه، بمانید هرچه هست با هم میخوریم». وقتی سفره را پهن کردند و شام را آوردند، دیدم غذای ایشان و خانوادهشان چیزی جز املت ساده نیست. من نیز برآن سفره ميهمان بودم و مقداری از همان غذای ساده را خوردم.
حجتالاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی(ره): بر خود واجب میدانم که شهادت دهم زندگی داخلی آیتالله خامنهای نه از باب اینکه رهبر عزیز انقلاب ما به این حرفها نیاز داشته باشند بلکه وظیفه خود میدانم تا این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم. من از داخل منزل ایشان مطلع هستم. مقام معظم رهبری در خانه بیش از یک نوع غذا بر سفره ندارند. خانواده معظمله روی موکت زندگی میکنند. روزی به منزل ایشان رفتم. یک فرش مندرس آنجا بود. من از زبری آن فرش به موکت پناه بردم.
دکتر سیدعلی میراسماعیلی: بنده طلبه مدرسه آیتالله مجتهدی بودم. زمانی که به حوزه میرفتم، شاهد بودم که فرزندان مقام معظم رهبری همچون باقی طلبهها بدون هیچ تشریفاتی پای درس حضور داشتند و به زیبایي به یاد دارم که روزی استادمان حضرت آیتالله مجتهدی رضوانالله فرمودند: «انسان به خود میبالد وقتی میبیند فرزندان رهبری اینچنین سادهزیست و بیآلایش هستند و باید خدا را شکر کرد».
آیتالله سیدمحمود هاشمی شاهرودی: زندگی شخصی آقا از سادگی و سلامت خاصی برخوردار است. این سادگی به زندگی نزدیکان ایشان نیز سرایت کرده. آقا و فرزندانشان اهل تجملات نیستند. همین اعتقاد، آنان را از سوءاستفاده از مقام و موقعیت بازداشته. من این سادگی را در منزل ایشان به تماشا نشستم. روزی معظمله مرا به کتابخانه خود دعوت کردند. من در آنجا یک میز ساده و قدیمی دیدم. در کنار میز نیز یک صندلی کهنه بود. آن میز و صندلی مربوط به قبل از انقلاب بود. مقام معظم رهبری در کتابخانه ساده خود هنوز از همان میز و صندلی استفاده میکنند.
شهید سردار سرلشكر شوشتری: تعدادی زیلو در خانه مقام معظم رهبری بود. آنها را جمع کردیم تا به جای آن زیلوها، برای منزل آقا فرشی تهیه کنیم. وقتی زیلوها را عوض کردیم و فرشها را پهن كردیم، آقا تشریف آوردند و فرمودند: «اینها دیگر چیست؟!» گفتم زیلوها را عوض کردیم. فرمودند: «اشتباه کردید که عوض کردید! بروید همان زیلوها را بیاورید». اصرار را بیفایده دیدم و با هزار مکافات رفتيم و زیلوها را پیدا کرديم و توی خانه انداختيم. زیلوهایی که واقعا به آنها نگاه میکردی، میدیدی که نخشان درآمده و سائیده شدهاند.
1400/10/21