یادداشت/ علی مرادخانی

جای فردوسی خالی!

علی مرادخانی به مناسبت روز تبلیغ در یادداشتی از نقش آفرینی آرمیتا رضایی‌نژاد با عنوان «دختر ایران» در مجامع بین‌المللی و چهره‌های تبلیغی کشور نوشت.

جای فردوسی خالی!به گزارش روابط‌ عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، علی مرادخانی در اين يادداشت چنين آورده است؛ وسط بد مخمصه‌ای گیر کرده ایم. فقط کافی است نگاهی کنید به چند خبر اخیری که در دنیای مجازی از زیر نگاهتان گذشته. ازدواج فلان آدم با بهمان آدم. نگاه کردن فلان سلبریتی به بهمان گالری و سالن زیبایی، رفتن فلان فوتبالیست به خاطر میلیارد‌ها پول به بهمان کشور. می‌بینید؟ غرق شده‌ایم وسط تزویر و تظاهر و منفعت شخصی. حتی توی دور و بری‌های خودمان هم آن‌هایی بیشتر لایک و کامنت و دنبال‌کننده دارند که تند و تیز حرف می‌زنند. نجابت و گذشت سکه‌های بی‌رونق دوران‌مان شده‌اند و تندخویی و تظاهر مد روز.

تا اینجایش البته داستان کل دنیا بود. داستان ایرانِ ما از این هم عجیب‌تر و پیچیده‌تر است. ایران ما زیر رگبار تلخکامی‌ها و دروغ‌های مجازی‌ای مانده که نظیرش را شاید فقط صدر اسلام دیده باشد. رگبار دروغ و روایت‌هایی که برعکس واقعیت هستند، با کثرتی بی‌سابقه و سلاح برّانِ بی‌اخلاقی و البته لشکر‌های فیک مجازی که هر روز دارند لایک و کامنت به خورد ملت ما می‌دهند که بگویند ایران جای زندگی نیست و خراب آباد است. ایران را می‌گویند؛ ایران عزیز ما.

دستگاه تمدنی‌ای که روز و شب دلار می‌بلعد که مردم ما را به جان هم بیاندازد، محفل خانواده‌های ما را آلوده به تشنج کدورت بحث‌های سیاسی و «فلان کلیپ را دیده ای» کند و ما را خشمگین و مغموم کند، دستگاهی تمدنی‌ای که می‌خواهد ما را خسته کند، حوصله‌مان را سر ببرد که لابد سر آخر بزنیم زیر میز؛

و ما کجاییم؟

مکانیک میانسال ما در شهر خمین وسط کارهایش با مردم درباره ظهور منجی حرف می‌زند و سعی می‌کند دروغ‌های رسانه‌های روباه پیر درباره نهضت خمینی کبیر را برملا کند. وسط آشوب زن زندگی آزادی بانوی هنرمند ما گروه تئاتر راه می‌اندازد که از صفر تا صدش را دختر‌های جوان و نوجوان اداره می‌کنند و به نام صدیقه طاهره سلام الله علی‌ها روی صحنه می‌درخشد. دختر ما، دختر نازنینِ ایران ما که در خردسالی پدرش شهیدِ بی صفت‌های صهیونیست شده، حالا در برابر دبیرکل آژانسِ تزویر و ریای اتمی می‌ایستد و از حق مردم کشورش می‌گوید و جلوی چشم لنز دوربین‌های شرق و غرب عالم دروغ‌های مردم چشم بادامی را می‌زند توی صورتش. آخوند ما وسط زلزله دست به زانو می‌گیرد و شبی هزار پرس غذا وسط سرمای استخوان سوز خوی تقدیم مردم رنج‌دیده آن سامان می‌کند. آخوند دیگر ما و افسر رسانه‌ای و هنرمند ما وسط تلخ‌ترین و پرسوء تفاهم‌ترین روز‌های سینما و هنر این مملکت پرچم ایران به دست می‌گیرند که بیاییم و به جای گوش سپردن به بوق‌های تبلیغاتی دشمن با هم دیگر حرف بزنیم و سنگ‌هایمان را وا بکنیم و کدورت‌ها را کنار بگذاریم. زوج جوان ما با هم قرار می‌گذارند وسط این مشکلات رنج‌آور اقتصادی بخش مهمی از درآمدشان را بگذارند برای بی بضاعت‌ها و کم برخوردار‌ها و جوان هنرمند ما توی روزگار لایک و فالوور «آقامون جنتلمنه» از خانواده می‌خواند و پرچم خانواده را وسط این آشفته بازار موسیقی می‌زند توی دل مردم؛ و هزار هزار از این روایت‌ها و این قهرمان‌ها و این حماسه ها.

و شما حساب حال خراب دشمن را بکنید که این همه بریز و بپاش کند و سرآخر ببیند از ایران ما این خبر‌ها بیرون می‌آید؛ و من می‌گویم فردوسی جایش خیلی خالی است برای روایت آدم‌های هم روزگار ما؛ برای روایت آدم‌هایی که توی این دنیای سخت از مرغزار تزویر عبور کرده‌اند، از چشمه حقیقت نوشیده‌اند و به مصاف دیو سپید دروغ رفته اند؛ و اگر روزگار فردوسی یک رستم داشت، ایران امروز ما هزارهزار ازین‌ها دارد؛ و من می‌گویم چند قرن دیگر مورخان موقع روایت تاریخ وقتی به ایران روزگار ما می‌رسند، کلاه از سر برمی‌دارند و با شکوه از مردم ما یاد می‌کنند. مردمی که وسط این جنگ نابرابر پای حق ایستادند و نخل کمر تا نکردند؛ و خوش به حال ما که هم‌نفس این مردم هستیم و مستأجر‌های آخرالزمانی این جغرافیای مهرآفرین.

1402/04/03