معرفی چند كتاب با موضوع پیاده روی اربعین؛
با نزدیک شدن به ایام اربعین حسینی، خیل عظیمی از مردم، پیاده راهی عتبات عالیات می شوند؛ سفری که چندین روز به طول میانجامد و معمولا با تجربههای متفاوتی همراه میشود.
انتقال تجربه این سفر از چند جهت مفید است؛ افزون بر آن که بیانگر حال و هوای معنوی و اجتماعی این سفر متفاوت خواهدبود، برای کسانی که میخواهند در سالهای بعد عازم این پیادهروی شوند مناسب است و در عین حال جاماندگان از این سفر معنوی میتوانند با خواندن این سفرنامهها، حظی از آن ببرند. در ادامه تعدادی از سفرنامههای پیادهروی اربعین معرفی میشوند.
کتاب «پیاده تا خورشید»، یکی از سفرنامههایی است که علیرضا قزوه آن را به رشته تحریر در آورده است و خاطرات هشت سفر کربلای خود را در آن نوشته است که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است؛ در بخشی از این کتاب اینطور نوشته شده: «از همین فرودگاه تهران لباس ورزشی پوشیده برای پیادهروی. من هم سنگ تمام گذاشته ام و با لباس رسمی آمده ام؛ با کت و شلوار قهوهای نویی که همین ماه پیش خریدهام. میگوید: تو با این لباس میخواهی بیایی پیادهروی؟ من هم به شیوهی طنز جوابش را میدهم که ببین دوست عزیز، مرا خود آقا دعوت کرده، باید هم با این لباس بیایم، شما را به گمانم ذوالجناح دعوت کرده!»
محسن مومنی شریف، رئیس سابق حوزه هنری درباره این کتاب گفته است: در قیاس با سایر سفرنامههای قزوه، «پیاده تا خورشید» سفرنامهای متفاوت است و نگاهی واقعی به پدیده پیادهروی اربعین دارد.
یکی دیگر از کتابهایی که در سالهای اخیر در قالب سفرنامه توانسته است روایات اربعینی را به تصویر بکشد، کتاب «پادشاهان پیاده» است که بهزاد دانشگر و محمدعلی جعفری توانستند به وسیله مصاحبه میدانی با حاضرین در این مراسم، مجموعهای از روایات را به قلم گردآوری کنند و در انتشارات عهد مانا به چاپ برسانند.
در بخشی از این کتاب آمده است: «در حال رانندگی بودم. غذایم را توی هیئت محله خورده بودم و داشتم میرفتم دنبال یکی از دوستانم که برویم بچرخیم و با ماشین دوردور کنیم. کل چیزی که آن روزها توی فکر من میگذشت همین چیزها بود. یکلحظه به خودم آمدم، پشت فرمان، روی پل یکهو بیدلیل و بیجهت زدم زیر گریه. دقیقاً توی همان ساعت سال قبل، شب عاشورا، زدم زیر گریه، بدون اینکه اصلاً بدانم چرا؟ خوبی، توی خودتی، یکهو چنین اتفاقی میافتد برایت. به خودم آمدم دیدم ایستادهام دارم همینجوری زارزار گریه میکنم. نه صدای مداحی شنیدهام، نه چیزی دیدهام. خیلی برای خودم هم عجیب و غریب بود. کمکم نشانهها خودشان را نشان میدهند. یکیاش همین گریه کردن بیدلیل و بیجهتم بود. بعد عقبتر را میبینم. مرور میکنم که از کجا شروع کردم که شب عاشورا آن گند را بالا آوردم. میبینم دو سال قبل من توی چنین شرایطی اینجا بودم، خب در حال انجام این کار بودم، حالا میبینم باز توی چنان شبی هستم، اما حال دیگری دارم. مینشینم حساب میکنم یکییکی خاطراتم را.»
حمید حسام هم از دیگر نویسندگانی است که در این زمینه بیکار نبوده و با نگارش خاطرات خود از سفر اربعین، کتابی با عنوان «خس بی سر و پا» را توسط انتشارات سوره مهر منتشر کرد؛ او در بخشی از کتاب خود نوشته است: «این آغاز سفری است که قرار است ما را به معراج اربعین ببرد. فیالمجلس دفتر یادداشتم را باعجله باز میکنم و، چون قرار است منزل به منزل تا اربعین بنویسم، سفر را با این جملات آغاز میکنم: مثل همیشه جا ماندهام و قرار بود خودمان را به میدان عاشورا برسانیم و نرسیدیم، ولی با تأخیر به میدان کربلا رسیدیم. درست مثل عملیات بیتالمقدس٢ در سال ۶۶، در زمستان پربرف ماووت عراق که فردای عملیات رسیدیم. حمید قمری، حسین کاشانی، علیرضا نادری و علی اسماعیلی پکر و گرفته بودند که وارد شدم. عباس نوریان مسئول واحد دیدهبانی، لبخندی زد و گفت: دیر آمدی حمید، دیر آمدی! تو مثلِ طایفه بنیاسد هستی که خودشان را به کربلا رساندند، ولی خیلی دیر.»
بخش اول این کتاب شامل روایتهایی از زبان حمید حسام و بخش دوم آن شامل تصاویری از دو عکاس است که حسام را در این مسیر همراهی میکردند.
به گفته حمید حسام، نویسنده این کتاب، «خس بی سر و پا» از برگرفته از غزلی از علامه طباطبایی است که در شاه بیت آن این است: «من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم/ او رفت من را هم به دل دریا برد».
فاطمه تقی زاده در کتاب «مادرلند» روایات و تجربیات خود را از برخورد با افراد مختلف با ملیتهای گوناگون آورده است که اگر چه از نظر جغرافیایی از هم دور هستند، ولی سرزمین مادری آنها را گرد هم آورده و به هم نزدیک کرده است؛ انتشارات جمکران این کتاب را به چاپ رسانده است.
تقی زاده در بخشی از این کتاب نوشته است: «سفری که پیش از آن هزار جور، اما و اگر و سنگ و سنگلاخ جلوی پایش افتاده بود و او را میان زمین و آسمان نگه داشته بود که آیا میتواند امسال هم راهی کربلا شود و پای در شاهراهی بگذارد که یک سوی آن را حرم علی ابن ابی طالب برکت بخشیده و از سوی دیگر متصل است به بارگاه ملکوتی امام حسین علیه السلام و برادر با وفای او قمر بنی هاشم حضرت عباس علیه السلام. او از معجزهای میگوید که جواز حضورش در سفر اربعین میشود و از سفر به سرزمینی که حال و هوای بهشت را برای عاشقان تداعی میکند، سرزمینی که سالها پیش در آن هفتاد و دو دلدادهی حقیقی در راه حق شهادت را به جان شیرین ترجیح دادند و با وجود این که برایشان مثل روز روشن بود هیچ کدام جان سالم به در نمیبرند دعوت خداوند را لبیک گفتند و به قربانگاه عشق رفتند.»
«بدو دجله بدو» دیگر کتابی است که با محوریت انتقال تجربیات زائرین اربعین نوشته شده است؛ روایتی روان که با قلمی داستان گونه که به توصیف حال و هوای روزهای منتهی به اربعین در شهرهای کوفه، نجف، سامرا، کاظمین، بابل و مدائن میپردازد؛ فرهنگ مردم عراق در این ایام موضوع دیگری است که در این کتاب به آن پرداخته شده است.
معصومه صفایی راد که به همراه همسرش در این سفر حضور داشته است، در بخشی از این کتاب، اینطور بیان کرده: «عراق کشور دجله بود و بغداد شهر دجله. دجله مثل ماری از بالا تا پایین شهر خزیده بود؛ مثل پیچک روی دیوار؛ مثل زنجیر نازک گردنبندی که روی گردن دوشیزه جوانی پیچیده و زیباترش کرده بود. یاد حرف آدمهایی افتادم که در زمان صدام و با هزار مکافات راهی زیارت کربلا شده بودند. بغداد نقطه حساس سفر بود. گلی بود که جلاد توی مشتش داشت و نمیخواست چشم ایرانی جماعت به آن بیفتد. تمام مسیری که اتوبوسهای زائران ایرانی از بغداد گذر میکرد، پردهها باید کشیده بود و سرک کشیدن و دزدگی نگاه کردن به عروس صدام گناهی بود نابخشودنی. من، اما حالا بعد از بیست و اندی سال خیرهخیره به رخ این عروس زل زده بودم!»
این کتاب در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده و به تازگی از آن رونمایی شده است.
منبع: جام جم آنلاین
1402/06/12