کد خبر: ۱۵۷۲۶
در يادبود رئیس جمهور شهيد و همراهان

قلم‌ها گريستند

نویسندگان و شاعران در یادبود شهادت آیت‌الله ابراهیم رئیسی و همراهان او دلنوشته‌هایی را منتشر کردند.
۰۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۱۹

به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، نويسندگان و شاعران در يادبود شهادت آيت‌الله ابراهيم رئیسی و همراهان او دلنوشته‌هايی انتشار دادند. برخی از آنها اينچنين هستند.

دست هایش را پشت کمرش حلقه کرده بود و زیر چشمی دلنوشته‌ها را می پایید.

خودکار را برداشتم و رفتم به طرفش.

_بفرمایید شما هم یک چیزی بنویسید.

هول شد و عقب عقب رفت.

_من؟ نه من چی بنویسم. اصلا خطم خوب نیست.

گفتم:« حرف دل زدن که خط خوب و بد نمی‌شناسه.»

خودکار را گرفت. بغضش ترکید و خودش را انداخت روی مقوا. با خط درشت نوشت: خداحافظ!

مريم برزويی


ما وارثان قله های افتخاریم

در راه میهن غیرت دیرینه داریم

برخاستیم، هربار افتادیم از پای

شانه به شانه تا به فردا رهسپاریم

 

تقدیر مان اوج است، اوج سرفرازی

آیینمان ایثار و مهر و پاکبازی

باید بیایی در مسیر عاشقی مان

هم دوش ما فردای روشن را بسازی

 

خسته شدن در راه ما معنا ندارد

ابریم و باران آفرینی پیشه ی ماست

از نسل نور و ماهتاب و آفتابیم

هر اختر بی ادعا هم ریشه ی ماست

 

سروی اگر افتاد سروی جایش آمد

بسیار آلاله شکفت از دامن دشت

وقتی که پروانه در اتش سوخت دیدیم

ققنوس با اندیشه ای از نور برگشت

 

ما عشق را با وعده ی صادق چشیدیم

جز پاکی و زیبایی و عزت چیزی ندیدیم

همبستگی در مکتب ما یک مرام است

چشم انتظار لحظه ی صبح سپیدیم

نصيبا مرادی


سفرهای استانی آقای رئیسی همچنان ادامه دارد

امروز صبح تبریز

امروز عصر قم

فردا تهران

پنجشنبه صبح خراسان جنوبی

پنجشنبه ظهر مشهد مقدس


این درس سید است ،آن مرد با صفا
با مردمان نشست ، مسئول با وفا
 
خدمتگزار باش! خدمت گریز نه
در بند کار باش، در بند میز نه
 
در بین زرق و برق، همواره پاک باش
در پیش مردمان، پیوسته خاک باش
 
محمدحسین ابوترابی

بیا تا بنگری دلشوره ی مردان میدان را
بیا تا بشنوی آواز سرخ سربداران را
 
هزاران راه نارفته هزاران قله رویارو
گواهی می‌دهد آیه به آیه عهد و پیمان را
 
کسی که بال بگشوده که ره هموار بنماید
به آغوشش کشیده طعنه های تند طوفان را
 
میان جنگل انبوه پرواز و مه و باران
خیال انگیز معنا می‌کند معراج انسان را
 
همیشه ماجرای غیرت تاریخ تکراری است
رقم خواهد زد ابراهیم تقدیر گلستان را
 
اجل گاهی به زانو در می آید از شکوه عشق
به آتش می کشد پروانه بی پروا دل و جان را
 
پس از هفت آسمان در آسمان هشتم غربت
به چشم خویش دیده خادمی شاه خراسان را 
 
نصيبا مرادی

ما را ببخش در حق تو کم گذاشتیم
جز حرف های تند برایت نداشتیم
 
در این سه سال زخم زبان بود کار ما
حالا ولی خزان شده روز بهار ما
 
در کوره راه‌های خطر هی سفر کنی
حالا برو که خستگی‌ات را به در کنی
 
دیدار پر حلاوت مولا مبارکت
آغوش امن فاطمه بادا مبارکت
 
ای خستگی ملول شده از توان تو!
آه از غم تو از سفر بی‌گمان تو...
 
آتش زده به سینه ما بیقراری‌ات
زود است زود سید ما سوگواری‌ات
 
باور نمی‌کنیم که مشکی به تن کنیم
سید تو را چگونه در این غم کفن کنیم
 
با یاد پیکر تو که در خاک‌ها رهاست
دل در گریز روضه مظلوم کربلاست
 
آری سه روز خاک بیابان کربلا
شد بستر امام شهید و غریب ما
 
 
روزی اگر قرار شود تر شود دو عین
یابن شبیب فابک علی الجدی الحسین
 
ذکر لبم ز روز ازل بوده یا حسین
تقدیر ما برای تو گشتن گدا حسین
 
سوزد میان روضه ی مولا گناه ها
آیینه ی کرامت و لطف خدا حسین
 
قرآن ناطق است پدر، اصل دین پسر
کعبه حسین و مروه حسین و صفا حسین
 
از لطف او دچار ولای علی شدم
با یک نگاه کرد مسلمان مرا حسین
 
باید رسید تا به حسین از طریق اشک
باید رسید تا به خداوند با حسین
 
یابْنَ شَبیبْ فَابْکِ عَلَی الْجَدّیَ الحسین
آموخت راه نوکری ات را رضا حسین
 
من را ز یاد خود مبر ای غایَةُ الرَّجا
هنگام جان سپردن و روز جزا حسین
 
در هم تنیده عشق تو و ماجرای من
من زنده ام به شوق حرم... کربلا... حسین
 
 
سید! نگاه رحمت زهرا مبارکت
دیدار پرحلاوت مولا مبارکت
"در پای دم‌به‌دم گهر از دیده بارمت"
ای مغتنم! برو به خدا می‌سپارمت
 
امیرحسین پورعزیز

بالِ کبوترها که زخمی شد یقین کردم
دنیا برای امتحانی سخت آماده ست
 
از آسمانِ شهرِ مشهد سنگ می بارد
آه از دلم ! بال کبوتر روی سجاده ست...
 
این روزها راه شهادت در مسیرِ رود
در جنگل و کوه و کمر، در دامنِ جاده ست
 
قطعا برای مرد میدان، مرگ در بستر
چیزی شبیه بردنِ یک بازی ساده ست
 
مهمانِ دستانِ علمدار است ابراهیم
قرعه به نامِ سیدِ مظلوم افتاده است
 
در آسمان هشتمین اختر ملائک صف
آری! زمانِ وصلِ دلداری به دلداده ست
 
فاطمه رحمانی

 
بر سینه ی تو، مدال، زرین شده بود
با نام رضا (ع) کام تو شیرین شده بود
 
بوسیدن پیشانی تو یعنی که،
ای عشق، شهادت تو تضمین شده بود
 
محمدسینا برنده

 من و تو بارها دیدیم در تاریخ، در تقویم
مسیرِ آتش از بهرِ سیاووش است و ابراهیم
 
به استقبالِ مرگت رفتی و فهمید استکبار
کسی جرأت ندارد تا شهادت را کند تحریم
 
به پایان می‌بری چون مصطفی شصت و سه سالت را
و جانت را به سلطانِ خراسان می‌کنی تقدیم
 
احمد شهریار، شاعر پارسی‌سرای پاکستانی

 
یکی برفت و هزاران دوباره برخیزد
سپاه می‌رزمد گر در آن تهمتن نیست
 
شهیدِ خدمت مردم‌شدن سزای دل است
که هیچ خوشه چنین در تمام خرمن نیست
 
به خاک دفن شدن، لذتِ مبارزه است
مباد این‌که بمانیم، و خاک میهن نیست
 
نجیب بارور، شاعر افغان

عمری جهاد کرد و در آخر شهید شد
چون برف در سیاهی شب، روسپید شد
 
یک شب میان بارش باران و کوه و مِه
یک شب میان همهمه ها، ناپدید شد
 
عمری گذاشت پای درختان انقلاب
در هر غروب خسته ی ما، او نَوید شد
 
چون کوه با صلابت و چون سرو، استوار
چون نور در میانه ی ظلمت، اُمید شد
 
یک روز با عشایر و روزی کنار سدّ
در قفل های بسته ی ما، شاکلید شد
 
یک شب میان روضه مادر (س) به خواب رفت
او مثلِ حاج قاسم ما شد، شهید شد
 
عارفه کوچک‌یزدی

 
کی می‌رود ز یاد طنین صدای تو
خاک نشسته بر سر و روی عبای تو
 
مظلوم بودی و غم تو خدمت ِ به خلق
آری گواه ماست غم چشم‌های تو
 
باور نمی‌کنیم عروج تو را هنوز
چون مرغ بی سریم همه در هوای تو
 
ای مرد بی‌نظیر شهادت مبارکت
تبریک ما به آن دل حاجت روای تو
 
کم گفته‌ایم از خدمات مقدست
برگ برنده‌ای است شهادت برای تو
 
حالا شهادت تو گواهی است آشکار
ای خادم الرضا به رضای خدای تو
 
جای تو پر نمی‌شود از بس که مخلصی
صد مثل تو اگر بنشیند به جای تو
راحت شدی رفیق؟ رئیسی شهید شد
حالا ببین چه کرده رئیسی برای تو
 
مریم بسحاق

 
برایت باید اینجا شعر هایی خسته بنویسم
به رسم عاشقی باید فقط پیوسته بنویسم
 
شهادت بود از اول قرار عاشقان باهم
و باید از قرارت ای دلت بشکسته! بنویسم
 
سرت بر روی دامانِ امامت بود می‌دانم!
کمک کن تا به وصف حالت ای دلبسته، بنویسم
 
بگو سرباز بودی یا که خادم از چه بنویسم
برای جنگ یا جنگل و یا گلدسته بنویسم؟
 
ببین...!باید "شهید"ی گوشه ی نام تو بگذارم
و با حیرت برایت با دلی سرگشته بنویسم
 
فروغ فروغی

 
در مطلع شعرم غم واندوه دارم
مرثیه‌ای اندازه‌ی یک کوه دارم
 
در راه خدمت، جان فدای این وطن شد
داغش دلیل ماتم هر مرد و زن شد
 
محبوب مردم بود و دلسوز نظامش
رنگ خدایی زد به رفتار و کلامش
 
در هر نفس گوشش به فرمان ولی بود
آری رئیسی یاورِ سید علی بود
 
مولای ما او را عزیز و مغتنم خواند
خدمتگزار واقعیِ این حرم خواند
 
دلتنگ قاسم بود و مشتاق وصالش
رحمت به ابراهیم و راه بی‌مثالش
 
ما از خدائیم و شهادت در سر ماست
انا الیه راجعون، در باور ماست
 
ای یاور ایام سخت و سردِ ایران
خسته نباشی ای دلاور مرد ایران
 
در روز میلاد رضاجان پر کشیدی
لبخند زهرا را دم رفتن تو دیدی
 
مزدِ دعای خیر ملّت را گرفتی
ای خوش به احوالت، شهادت را گرفتی
 
مرتضی عابدینی/ رفسنجان

 
اهل دنیا را خیال مرگ حتی می کُشد
عاشقان با مرگ اما زنده تر خواهند شد
 
محمدحسین ملکیان

 
بر دشت های غم زده باران مبارک است
باران به ایل و تیره ی انسان مبارک است
 
تنها علاج مرگ یقینا شهادت است
از مرگ اگر شدیم گریزان مبارک است
 
آغاز عشق نقطه ی پایان جسم هاست
آغاز عشق بازی با جان مبارک است
 
ایمان بیاوریم به فصل رها شدن
این فصل بر اهالی ایمان مبارک است
 
ای زندگان که پیش خدا یرزقون شدید
رزق بسیط وعده ی قرآن مبارک است
 
ما و پیاله های تهی ایهاالعزیز
یک قطره نیز باده ی احسان مبارک است
 
بر ما که مانده ایم نه،بر پر کشیدگان
پرواز دسته جمعی یاران مبارک است
 
علی زارعی رضایی

 
از چشم هایم شعر می‌بارد،
بغضم رجز می‌خواند از غم ها
که خادم جمهور پیوسته
به صاحب خون های عاشورا
 
تو ای طلوع واژه خدمت
در خون نشسته در شفق آری
تا صبح زیر پلک مِه دیدم
عمامه ای مشکی و خاکی را
 
دیدیم خواندی روضه را سنگین
بر روی خاک افتاده جان دادی
ماییم و باز آن جسم مکسوری
که رفته از آیینه ها بالا
 
کرده نشان خدمتت را ضرب
شمس الشموس عشق با دستش
گشته شهادت نامه ی عشاق
در صبح میلاد رضا ،امضا
 
خاکی است کفش تو عبای تو
رسم شما سادات جز این نیست
غم های مردم را بغل کردی،
راز تو راجنگل نمود افشا
 
از جنس طعنه ریخته بر راه
سنگ حسادت در زلال آب
رود نگاهت سوی ایثار است
حسن ختام قطره شد ،دریا
 
ای گرمی پشت علی بعد از
آن ماجرای شوم در بغداد
لا نعلمُ منکُمْ، به غیر از خیر،
درد است بغضِ رهبرِ تنها
 
صبر مرا سنگ محک کردند،
نحنُ نُسَلِّمْ فی قضاء الله
اما قلم ،دل،دست ،دفتر نیست
جز کوره ای آتش مزاج اینجا
 
ماییم زیر سایه ی خورشید
در نای ما آوای جاء الحق
همچون ستون خیمه ای هستیم
که تا اناالمهدی است پا برجا
 
زهرا حاجی‌پور

 
پاکی و صداقت تو را می‌دیدیم
از درد، عیادت تو را می‌دیدیم
هرچند که شب، دامنه‌داری می‌کرد
ما صبحِ شهادت تو را می‌دیدیم
 
ای صبحِ شهادتِ تو باران‌انگیز!
ای شور و شرارۀ جنونت، تب ریز!
ای مرد! کدام کوه از پای نشست؟
از پا منشین! بایست! از نو برخیز!
 
گوش شنوای درد مردم! برگرد
ای آینه‌کاری تبسّم! برگرد
هرچند در آسمان اول بودی،
از گنبد آسمان هشتم برگرد
 
هم‌بال‌وپر پرنده‌ها بودی و عشق
محبوب خود خود خدا بودی و عشق
هم ما، هم عشق، انتخابت کردیم
تو نقطۀ اشتراک ما بودی و عشق
 
تا کی وسط معرکه‌ها خواهد رفت؟
تا چند به دنبال بلا خواهد رفت؟
یک روز به مشرق و به مغرب یک روز
ای عشق! شهید، تا کجا خواهد رفت؟
 
از عشق، سخن گفتی و از بر نشدم
ای سرو! شبیه تو صنوبر نشدم
بر ابر، مرا نشاندی اما افسوس!
با این همه آسمان، کبوتر نشدم
 
چشمان خدا، شبیه ما بدبین نیست
نه! هر صف اولی، سرش پایین نیست
«از آخر مجلس شهدا را...» نه! نه!
انگار همیشه رسم چیدن، این نیست
 
سیدباقر سیدی‌زاده

 
تمام عمر شریفش، جهاد و خدمت بود
شهید راه هدا و شهید خدمت شد
 
مسعود نجابتی

 
می‌شود برگردی و این روزها هم خواب باشد؟
این خبرهای سراسر حیرت و غم خواب باشد؟
 
از سفر برگردی و در آسمان دشت و جنگل
هرچه غیر از بارش باران نم نم خواب باشد
 
کاش برگردی به پشت میزت و چیزی بگویی
تا که این تصویرهای گنگ و مبهم خواب باشد
 
حرفی از مسکن بزن چیزی بگو از افتتاحت
بلکه این اخبار نامربوط درهم خواب باشد
 
آی آقا سید ابراهیم، ماندی زیر باران؟
کاش برخیزی که این غمبار شبنم خواب باشد
 
گفت گوی زنده ای با مردمت بگذار، شاید...
این همایش های بر ماتم فراهم خواب باشد
 
کاشکی یک شایعه می آمد و تقدیر می‌شد
تا که این اخبار قطعی مسلم خواب باشد
 
سید ابراهیم یکبار دگر دستی تکان ده
شاید آن خاکستر و خون روی خاتم خواب باشد
 
مادری قامت خمیده گفت کمتر درد دل کن
خسته برگشته ست! شاید زیر پرچم خواب باشد...
 
ریحانه ابوترابی

 
دیده،غمبار از غم هجران ابراهیم شد
آسمان هم دم به دم گریان ابراهیم شد
 
شد گلستان از وجودش جان محرومان ولی
آتشی بر ملت از فقدان ابراهیم شد
 
در وجود او نبود آری نشان خستگی
خستگی اما عجب حیران ابراهیم شد
 
مثل اربابش رضا و مثل مولایش علی
یاور و یار ضعیفان جان ابراهیم شد
 
در هجوم طعنه های این و آن اما فقط
صبر و تقوای خدا برهان ابراهیم شد
 
دفتر خوشرنگ عمرش جز شهادت کم نداشت
مهر و امضا را که زد پایان ابراهیم شد
 
تا ابد یادش درون سینه ها پر می کشد
تا ابد لطف خدا مهمان ابراهیم شد
 
سید علی موسوی نیا (سعمن)/ استان زنجان

 
در آغوش یار است، یار بهشتی
که فرخنده باد این قرار بهشتی
 
لیلا تیموری‌نژاد

 
خبر صبح روز میلادِ
حضرت ثامن الحجج این است
هرکه وقف رضا شود عمرش
مرگ او چون حیات شیرین است
 
و اذا مات عالمٌ ثُلِمَ_
ثلمةٌ... دین عزا گرفت عزا
ای خلیلِ زمان ز رفتن تو
شاد شد لات و آذر و عزّی
 
آه اردیبهشت تلخی شد!
رفتی و غم نشست بر دل ما
گر نمیریم از شماتت ها
می شود غصه ی تو قاتل ما
 
سید بی کسان و مظلومان!
حنجر خسته را صدا بودی
آیت الله.. مجتهد.. دکتر...
نه! فقط خادم الرضا بودی
 
با نگاه امام خوبی ها
نوکر آفتاب هشتم بود
فکر چیزی به غیر خلق نبود
قوت او غصه های مردم بود
 
چشم او چشمه بود و می جوشید
در عزای حسین، شاه غریب
گریه می کرد سخت تا که شنید
«جد ما تشنه بود یابن شبیب»
 
انّ یوم الحسین علیه سلام
اقرح فی جفوننا... ای وای
و استُحِلَّت دمائنا فیهِ
و أذلَّ عزیزنا... ای وای
 
می شنیدی که مادرش می گفت:
نگران کشتنت عزیزدلم!
با غم و زخم و درد و بی حالی
توأمان کشتنت عزیزدلم!
 
یا امام الرئوف! شاه کرم!
خادمت می رسد ز راه آقا
بغلش کن که سخت رنجیده
یا رضا ای امام خوبی ها
 
با سلامی به پیشگاه شما
گرچه دوریم گویی آنجائیم
السلام علیک یا سلطان و السلام علیک ابراهیم!
 
سید امید حسینی/ استان همدان

 

ما را به درد و داغ بزرگی دچار کرد

آخر قطار عشق تو را هم سوار کرد

 

آه از خبر که تلخ‌تر از زهر مار بود

جان را به کامِ پیکرمان ناگوار کرد

 

حالا چگونه می‌شود این سیل اشک را

با آستین صبر و تحمل مهار کرد؟

 

خوشبخت آن که مثل تو بر خوان روزگار

اندوه خورد و شکر خداوندگار کرد

 

دارند در تمام جهان نقل می‌کنند

رازی که خون پرده‌درت آشکار کرد

 

پاداش کار خادم سلطان «شهادت» است

«مُزد آن گرفت جان برادر که کار کرد»

 

سورنا جوکار


 

چه داغی نشاندی به قلب بهاران

به کوه و به دشت و به رود و به باران

 

 تو رفتی و گنجشکها شروه خوانند

برای یتیمی امیدواران

 

به باران به طوفان، به برف و به بوران

نشد سرد داغ دل داغداران

 

زمین در تلاطم که آیینه شد گم

زمان بیقرار از تب بیقراران

 

صدایت زدند از افقهای دلخون

به پژواک نقاره ها کوهساران

 

تو را در قراری که با آهوان است

چه پیمان و رازی است در بیشه زاران؟

 

تو را عزم تا قله رفتن به سر بود

نفسهات در قله شد یادگاران

 

تو ققنوس نام آور قله هایی

بسوز و بپا خیز چون سربداران

 

بیا و دوباره بده دست یاری

به دستان خالی به چشم انتظاران

 

بیا تا چو دیروزها قرص باشد

به لبخند تو قلب خدمتگزاران

 

که زود است این ناگهان پر کشیدن

دریغا نبیند تو را روزگاران

 

مرا آرزوییست در راه فردا

که ای کاش همچون تو باشند یاران

 

ملیحه رجائی


رود بود و بی قرار خستگی نمی شناخت
اهل کار بود و کار خستگی نمیشناخت 

مرد بود و دائما در نبرد تن به تن
در میان کارزار خستگی نمیشناخت 

او زپا نمی نشست، تا که کم شود غمِ 
مردمان این دیار خستگی نمی شناخت 

آبشار و سر به زیر مثلِ چشمه ها زلال
کوه بود و استوار خستگی نمی شناخت
 
در هجوم هجمه ها در کمین کینه ها
همچنان امیدوار خستگی نمی شناحت

گرچه جاده غرقِ مه یا که راه پر گره
یا که جاده پر غبار خستگی نمی شناخت 

رهبرت نوشته است که رییسی عزیز
این دلیرِ سربه دار خستگی نمیشناخت

سیدعلی نقیب


تو را باد و بوران و مه‌ می‌شناسند
تو را مردم‌ کوره ده می‌شناسند

تو از جنس میز ریاست نبودی 
تو اهل هوای سیاست نبودی 

تو را باید آن سوی این‌ماجرا دید 
تو را باید از بند دنیا رها دید 

کتاب خدا روی دستت، کجایی!
تو در کفر مطلق،صدای خدایی

چه تصویر خوبی است از قدرت دین‌
نماز تو در گوشه ای از "کرملین"

تو رنگ دیانت زدی بر سیاست
سکوتت شده پاسخ هر اهانت

تو گفتی که یک‌ سینه اسرار داری 
بمیرم‌...دلی مثل "سردار"داری 

امید همه شاخه های شکسته!
صدای بلند گلو های خسته!

چراغ فروزان شبهای میهن !
از امروز در فکر فردای میهن!

اگرچه دلت زخمی از ناسزا بود
پناه‌تو آغوش گرم‌"رضا"بود

چه‌گفتی تو‌در لحظه های عبادت
چه خواندی مگر، جز دعای شهادت؟!

ببین دسته های عزادار خود را 
ببین‌باز هم رای بسیار خود را 

کجا دیده دنیا چنین‌ ازدحامی 
چنان افتخاری،چنین احترامی!

غمت ابتدای حضوری دوباره ست
سرآغاز زیبای شوری دوباره ست 

برو خاطرت جمع باشد شهیدم!
دوباره تویی انتخاب جدیدم...

عاطفه خرّمی


تو مطلع یک هوای تازه، تو مقصد یک مسیر بودی
خلاصه‌ی هر چه بود و باید، تو وعده‌ای ناگزیر بودی

تجسم سادگی، صداقت، خلوص، آرامش، استقامت
تولد یک امید دیگر، تو آرزویی نمیر بودی

شبیه دریا پر از تلاطم، شبیه صحرا پر از تکلم
شبیه طوفان، شبیه باران، شبیه نه! بی‌نظیر بودی

به گوش باغ و درخت و جنگل، پیام یک رویش دوباره 
به دیده‌ی انتظار مردم، تو چشمه‌ای در کویر بودی

خوشا چنین روز و شب دویدن، به حال بی‌دست‌وپا رسیدن
تو مرد میدان جان‌فشانی، به راه خدمت دلیر بودی

تو یادگار که‌ای؟ رجایی؟ بهشتی روزگار مایی 
به هر دلی از تو ردّپایی! ظهور خیر کثیر بودی

تو سوختی در خودت بدانسان که خانه‌ی من شود گلستان
به لطف خورشید در خراسان چقدر روشن‌ضمیر بودی

تو خاکی و همنشین مردم، تو محرمی، تو امین مردم
امید مردم یقین مردم، امیر بودی، کبیر بودی

نگاهت از اشک روضه‌ها تر، ز چشمه‌ی روضه‌ی رضا تر
ز مرز جغرافیا فراتر نگاه کردی، بصیر بودی

مدیرِ بی دفتر جهادی، مجاهد جنگ اقتصادی
تو خون سرخی که با شهادت تداوم این مسیر بودی

تو زنده‌ای زنده و نمیرا که با نگاه صبور و گیرا 
شکایت هر که را پذیرا؛ که خستگی‌ناپذیر بودی

دلیل امروز و راه فردا، شهید زهد و مثال تقوا
نمادی از سربلندی ما، که قله‌ای سربه‌زیر بودی

چقدر سید فروتنی تو، بمان که سرباز میهنی تو!
چه زود بی‌تاب رفتنی تو، دریغ... ای‌کاش دیر بودی!

علی داودی


چشم بستی کم و زیادت را
از رضا خواستی شهادت را

خادمش بوده‌ای و اکنون او
می‌دهد مزد این ارادت را

شب میلاد خود امام رضا
هدیه داده به تو شهادت را

تو مقیم رضا شدی و مَلک
می‌برد رشک این سعادت را

سید قوم، خادم قوم است
این‌چنین خواستی سیادت را

تا خود صبح خفته‌ای، چه عجب!
دیده‌ایم از تو خرق عادت را 

سجده در خون، قیام در آتش
ای بنازم چنین عبادت را

از دل آتش ای خلیل‌سرشت!
باز کردی تو جاده‌ای به بهشت

سیدی از تبار ابراهیم
از گُل شعله‌ها ندارد بیم

در ره خدمت به خلق این بار
رفته‌ای تا کدام شهر و دیار؟

تا کجا رفتی؟ این چه طوفانی‌ست!
رد پای تو نیز پیدا نیست

آه پیدا شدی، دلم گم شد
با تو راهی مشهد و قم شد

زینت دوش مردمت شده‌ای
زائر حج چندمت شده‌ای؟

می‌روی روی دوش رود عزا 
تا به دریای بی‌کران رضا

ای شهید رضا! خداحافظ 
غم بشکوه ما! خداحافظ 

ای دل! ای دل! چقدر بی‌تابی؟
چشم من! تا به کی نمی‌خوابی؟

دل من! پای‌بست ساقی باش
برخی چشم مست ساقی باش

از شکست سبو مکن فریاد 
که سر خم می سلامت باد

در رهش بند ننگ و نام نه‌ایم
در غمش سوختیم، خام نه‌ایم

کاسه خونی که در رگ و پی ماست
به ره رهبری هدیه‌ی ماست

محمود حبیبی کسبی


خلقش رضوی بود و مرامش علوی بود
زان روی، در این حادثه ها هیچ نفرسود

محبوب خدا گشت و دلِ مردم ایران
شد نرم ،به سمت وی و در خاطره آسود

العزةُ لِلٌه همین است و جز این نیست
دیدیم به چشم، آنچه خداوند بفرمود

ای سید مظلوم، چو پروانه پریدی
در نزد خدا، خاطر زیبای تو آسود

رفتی و شدی، عاملِ وحدت ،ولی افسوس
اینگونه سفر کردنِ چالاک، چرا زود

ای شمع ،دگر لشکر پروانه غریب است
در غربتِ آن خادمِ ملت، چه کنی دود...

امیر عاملی


آی تاریخ مصیبت دیده از دژخیم ها
ای دل خونین و باران خورده ی تقویم ها

آی ای جغرافیا ، ای رودها ، ای دشت ها 
ای سپاه صخره های سخت ، ای اقلیم ها

ماه دنبال کسی می گردد اینجا نیمه شب
مه ولی دارد برای کوه ها ، تصمیم ها...

بادهای سرد کوهستان کمی آرامتر...!
می‌تپد نامی معطر از دل بیسیم ها

وقت پرواز است ای دنیا ، ببین ققنوس را
از شهادت گونه مردن ها ، نمی‌ترسیم ها

ای تبر آماده شو ، تاریخ هم فهمیده است
هست پایانش شهادت راه ابراهیم ها

ماهرخ درستی

 

ارسال نظر
پربازدیدترین مطالب
آخرین اخبار
پرطرفدار