در نامهای؛
دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی از اقدامات سازمان تبلیغات اسلامی و حوزه هنری در ترویج هنر انقلاب تقدیر کرد
گفتگو با حمید بابایی نویسنده کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ»:
کتاب «رودخانه ماهی و نهنگ» روایتی است دراماتیک از حضور جهادی طلاب مدرسه علمیه «حضرت بقیة الله الاعظم» تهران در حادثه زلزله سرپل ذهاب در سال ۱۳۹۶؛ حضوری که تجربهای ارزشمند از یک تعامل دوسویه بین جهادگران طلبه و مردم رنج دیده منطقه را فراهم آورده است.
این روایت با الهام از سبک مستندنگاریهای خانم «سوتلانا الکسویچ» نگاشته شده که ژانر «رمان جمعی» یا «رمان۔ سند» نامیده میشود. در این سبک از روایت، مجموعه خاطرات و گفتگوها و مشاهدات و اسنادی که نویسنده جمعآوری کرده در قالب یک خط سیر دراماتیک روایت میشود و واقعیت و خیال در هم میآمیزد، البته «حمیدبابایی» نویسنده کتاب سعی کرده به مؤلفههای داستان پایبند بماند و اسناد واقعی را در متن داستان و به مثابه جزئی از آن روایت کند.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، «حمید بابایی» متولد اسفندماه ۶۴، دانشآموخته مهندسی معدن، در حال حاضر دانشجوی فوقلیسانس پژوهش هنر است. این کتاب چهارمین اثر داستانی این نویسنده است که به تازگی از سوی انتشارات سوره مهر راهی بازار شده؛ گفتگوی ما را بخوانید.
چه شد سراغ نوشتن این سوژه رفتید؟
تابستان دوسال قبل که تازه کرونا آمده بود معلم بودم و بیکار، یکی از دوستانم به نام «سیداحمدبطحایی» مرا برای نوشتن این روایت معرفی کرد. شرط گذاشتم که در مورد صحت و سقم قضیه ابتدا تحقیق کنم و سپس تصمیم به نگارش بگیرم. با یکی از دوستانم در کرمانشاه تماس گرفتم و اوهم به آن روستا رفت و تحقیق کرد و گفت: واقعاً این کار را کرده اند و دمشان گرم.
مراحل نگارش کتاب چگونه بود؟
با ۱۵یا۱۶نفر از طلبههایی که در آنجا حضور داشتند صحبت کردم و، چون کرونا بود و امکان سفر وجود نداشت، دوست کرمانشاهیام زحمت گفتگو با اهالی روستا را کشید و برای من تصاویر و عکسها را فرستاد. نخواستم صوتهای ضبط شده را صرفاً پیاده کرده و این طوری ماجرا را روایت کنم، بنابراین یک رمان نوشتم و با طرح رمان جلو بردم، با شخصیتی که با طلبهها همراه میشود. نگارش کار حدود ۶ ماه طول کشید وخدارا شکر خوب از آب در آمد و نیاز به ویرایش نداشت.
این کار چه سختیهای دیگری داشت؟
به نظرم سختترین بخش کار، مصاحبه با طلبه هاست، طلبهها درحرف زدن خوب هستند، اما من مصاحبهای میخواستم که از دلش، روایت وداستان در بیاید، من به مشکلاتی کهدر بحث زلزله کرمانشاه برای عزیزان ایجاد شده بود ورود کردم. با یکی از دوستان در هلال احمر کرمانشاه تماس گرفتم و صحبت کردم، مثلاً جریان سیل که دررمان میخوانید اتفاقی است که برای برخی زلزله زدهها اتفاق افتاده و سیل چادرهایشان را برد. با خودم گفتم اگر این را در رمانم نیاورم، بخشی از سختیهایی که مردم آن سرزمین کشیدند ناقص میماند، اینها هموطن ما هستند بنابراین سعی کردم آن سختیها را هم بازتاب بدهم.
چرا اسم کتاب را «رودخانه، ماهی و نهنگ» گذاشتید، در حالیکه به نظر میرسد اسم با زلزله سنخیت ندارد؟
اسم کتاب، پیشنهاد دوست خوبم سید احمد بطحایی بود و من استقبال کردم. شاید باور نکنید دو یا سه ماه گیر اسم کتاب بودیم، هراسمی به خاطرمان میرسید فضا شعاری میشد. یک جملهای حاج آقا رسمی دارد که این جمله را خیلی دوست دارم: «ما خدا را داریم» میخو استم این جمله را بعنوان اسم کتاب انتخاب کنم، اما دیدم خیلی شعاری است. کتاب یک روایتی در قسمت سیل دارد که بیبی میگوید: اینجا رودخانهای است که درآن ماهی و نهنگ میرفت و این شد اسم کتاب که البته خیلی راضی هستم.
طلبهها در زلزله سرپل ذهاب چکار کردند؟
اگر روحانیت در تاریخ محبوبیت داشته به دلیل این بوده که کنار مردم بوده است. در مزرعه کار میکرده، گچبری و بنایی میکرده است. تصوری که اغلب ما از روحانیت داریم یا شاید بخشی از روحانیت از خودشان داشته باشند- که غلط هم هست- این است که روحانی فقط باید بالای منبر برود. ببینید متاسفانه تصور بخشی ازمردم این است که به طلبهها پول میدهند و اینها میگردند و هیچ کاری نمیکنند درحالیکه اینطور نیست. من دیدم چقدر شرایطشان سخت و بد است اگر معلمی نکنند و بعضی کارها را انجام ندهند اموراتشان نمیگذرد. با تمام این تفاسیر، این کتاب مسئله مهمی را روایت میکند، حاج آقا رسمی اول کتاب اشاره میکند اگر میخواهید کاری کنید که دنیا و آخرت داشته باشید بروید این روستا رابسازید. چکیده این کتاب شاید این باشد: عبادت به جز خدمت خلق نیست. اینکه گره از کار کسی باز کنیم مسأله مهمی است و در کتاب وجود دارد.
به نظر شما، کتابهایی از این دست چقدر در تغییر نگاه جامعه به طلبهها تأثیر دارد؟
نظر واقعیام را بخواهم بگویم اینکه هیچ کتابی، هیچ تأثیری روی هیچ مخاطبی ندارد! ادبیات در جامعه ما هیچ تأثیری ندارد این صادقانهترین چیزی است که به عنوان یک نویسنده میتوانم بگویم! خیلی از فضای جامعه نسبت به ادبیات ناامید هستم، واقعاً انگار ادبیات هیچ تأثیری روی جامعه نمیگذارد فکر میکنم رسانه تأثیرگذار اجتماعی تغییر کرده است و ادبیات هیچ نقشی در آن ندارد.
با توجه به ماندگاری کتاب، شاید تأثیرش بعدها دیده شود؟
ما بحثمان باید اینطوری باشد: حداقلی و حداکثری. بله ادبیات تأثیر خودش را میگذارد. یک خاطره درباره یکی از کتابهایم تعریف کنم. یک روز بنده خدایی پیام داد که من خیلی ناامید بودم و فکر میکردم خدا اصلاً حواسش به من نیست. در اوج ناامیدی کتاب «پیاده» شما را در کتابخانه دیدم، برداشتم، صفحه اول را که باز کردم تعجب کردم، صفحه اول کتاب، یک جمله تقدیمی دارد که برای پدرم نوشته بودم «تقدیم به دوچشم که از بالا نگاهم میکند» دوستم میگفت: فکر کردم خدا به من میگوید من ازبالا نگاهت میکنم پس نگران نباش. خیلی صادقانه بگویم این یکی از بهترین بازخوردهایی بود که تا حالا از کتابهایم گرفتهام. ولی اگر بخواهیم فکر کنیم تأثیر حداکثری، کتابهای این چنینی در درازمدت میتواند مؤثر باشد. فقط یک مسأله جدیتری را در نظر بگیریم اگر روایتهای این چنینی بنویسیم اگر میخواهیم اثرگذار باشد آن طرف هم باید بعضی کم کاریهایی که انجام میگیرد را هم بنویسیم اگر این توازن بر قرار بشود، مخاطب مارا باور میکند. اگر کم و کاستیها را نشان بدهیم این اتفاق خیلی برجستهتر میشود.
کدام بخش کتاب و کدام طلبه که با او گقتگو کردید برایتان جذابتر بود؟
بی تعارف، کل کتاب را دوست دارم فصل کباب دنده را دوست دارم کسی برای چیز دیگری میآید بعد میبیند فضا چیز دیگری است یکی از دوستان گفت ما کباب دنده هم دوست داشتیم و به ما ندادند. همین یک اتفاق بود که از دل این یک فصل در بیاورم. میان طلبهها یک آقامیلاد بود که آچار فرانسه بود خیلی خوب وخیلی شوخ و شنگ. بخش پایانی درباره طلبههای نویسنده است که من آنجا انتقاد کردم به فضای حوزه که حوزه سنتی با نویسندگی و کتاب خواندن طلبهها در حوزههای دیگر مخالف است. من آن فصل را به دوستان طلبه نویسنده تقدیم کردم اینها خیلی خوب بودند تصویری صحبت میکردند سعی کردم آن فصلها را خیلی پر ملات بنویسم. وقتی به یکی از دوستان طلبهام دادم خواند گفت: دمت گرم یک نفر پیدا شد حرف این بنده خداها را بزند. فصلی بود که طلبهای میگفت بچهام مریضه یک خط به من گفت طلبهها در باره زندگی خصوصیشان اغلب صحبت نمیکنند. این یک فصل حسی خوب شد. من شخصیت غلام و عموحیدر که از اهالی روستا هستند را خیلی دوست دارم.
در واقعیت، این طلبه هاوقتی به روستا میروند با برخورد بد روستاییان روبرو میشوند یا نه؟
در واقعیت ماجرا خیلی تند برخورد نمیکنند، اما من پیاز داغش را زیاد کردم، چون جای دیگر برخورد تندتری داشتند. از بچههای جهادی پرسیده بودم و آنها گفته بودند بعصی جاها برخوردشان تند بوده، صادق باشیم. البته مردم زلزلهزده هم حق داشتند به اینها تا یکی دو هفته کمکی نشده بود و حتی آب آشامیدنی نداشتند. واقعاً حق دارند برخورد تند کنند البته بعضی جاها سعی کردم با طنز، زهر ماجرا را بگیرم.
سخن پایانی:
هیج ادعایی ندارم، اما سعی کردم چیزی بنویسم که وقتی خواننده میخواند احساس کند با سایر روایتها فرق کند. ما تاریخ شفاهی غنیای داریم، اما بدترین روایتها آنجاست. وقتی روایتهای جنگ را میخوانم میبینم هیچی ندارد. بعصی وقتها حسرت میخورم. چرا ابر قهرمان میسازند شخصیتهای ما زمانی جذاب هستند که نقطه ضعف داشته باشند، اینطوری معلوم است که مخاطب قبول نمیکند.
2022-04-13
T
T