چهارمحال و بختیاری| درباره اندیشه و حیات شیخ پیاده؛

روایت عارفی که از مادیات کوچ کرد

چهارمحال و بختیاری| درباره اندیشه و حیات شیخ پیاده؛

روایت عارفی که از مادیات کوچ کرد

«شیخ پیاده» از خوانین بختیاری لردگان بود که در جوانی با وقف تمام اموالش در راه عشق اهل بیت (ع) پای پیاده عازم سفرهای معنوی شد و سبک‌بالانه طریق زهد و عرفان را طی کرد.

روایت عارفی که از مادیات کوچ کرد

به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، شیخ عبدالله (سیف‌الله) نجفی بختیاری معروف به «شیخ پیاده» زاده سال ۱۲۸۷ شمسی در روستای شش بهره علیای لردگان، خان‌زاده ایل بختیاری لردگان بود که در هفده سالگی پدرش اسدالله خان بختیاری، از خوانین معروف را از دست داد و ریاست ایل با تمام قدرت و ثروت و اعتبارش به او رسید. محلی‌ها او را با سخاوت و زهد و تقوایش می‌شناسند که با وجود داشتن ثروتی عظیم دست از دنیا کشید، تمام اموال و دارایی‌هایش را در مسیر عشق به امامت و ولایت وقف کرد و سراسر عمرش را عارفانه و زاهدانه‌ زیست. این عالم ربانی هر چه داشت در راه خدا وقف و با پروردگار خویش معامله کرد لذا فارغ و رها از یوغ مادیات سبک‌بالانه توانست مسیر پر فراز و نشیب وارستگی، زهد و تقوی و عرفان را طی کند، به اذن الهی کرامت‌های ویژه پیدا کند و در زمین و آسمان عزیز شود. 

گذشتن از مال و ثروت عظیم و بذل و بخشش آن به فقرا و نیازمندان درواقع اولین گام زیست الهی شیخ عبدالله بختیاری بود که اگرچه اعتراض شدید هم‌ایلی‌های وی را نیز در پی داشت اما شیخ هر چه وقف کرد برایش ذخیره و ماندگار شد. این عارف وارسته باوجود آنکه در جوانی با دختر عموی خود که خواستگاران زیادی داشت، ازدواج کرد اما بعد از مدتی با توافق از او جدا شد و تا آخر عمر هیچ‌گاه ازدواج نکرد و فرزندی هم نداشت.

نقطه عطف حیات شیخ پیاده را نه در وقف مال و ثروت و دست کشیدن از زرق و برق دنیایی بلکه در سفرهایش باید جستجو کنیم که گفته شده بالغ بر ۵۰ بار با پای پیاده به زیارت قبور مطهر ائمه معصومین (ع) مشرف شد که حاکی از عشق و ارادتش به خاندان نبوت و امامت بود و همین محبت و مودت باعث شد تا باوجود نداشتن سواد مورد عنایت خاص الهی باشد و صاحب کرامت‌های ویژه شود‌. این عارف وارسته از نجف و کربلا پیاده به مشهد و قم مشرف می‌شد و در مسیرش، امامزادگان را نیز زیارت می‌کرد و همین سفرهای روحانی باعث شد که لقب «شیخ پیاده » به او بدهند.

درباره ماجرای اولین سفر از لردگان به مشهد مقدس گفته شده که ریاست عبدالله بر ایل بختیاری بعد از درگذشت پدرش، مصادف با ظلم و جور رضاخان و پیش گرفتن سیاست سرکوب و قلع و قمع خوانین و خلع سلاح و یکجانشینی عشایر بود لذا در این شرایط وی تصمیم گرفت عازم نجف اشرف شود اما پیش از آن به پابوسی امام هشتم حضرت امام رضا (ع) رفت و در مسیر تشرف، تمام اموالش را در راه خدا وقف کرد. در عتبات عالیات زندگی فقیرانه‌ای پیش گرفت و درآمد اندکی هم که از کار کسب می‌کرد برای فراگیری دین و معارف اسلامی هزینه کرد.

شیخ پیاده نه فقط از دیار خود بلکه از عوالم مادی و دنیایی کوچ کرد و مقیم ملکوت شد، در مسیر کوچش به سرزمین مقدس عتبات عالیات شهر به شهر آستان مقدس امامزادگان را زیارت کرد و به سفرش ادامه داد تا به مقصد رسید و در آنجا نیز برای تامین هزینه کسب علوم دینی روزها کارگری می‌کرد. شیخ پیاده عالم و عارف وارسته‌ای بود که راه مبارزه با شیطان درون و برون را می‌دانست و عاشقانه و زاهدانه توانست طریق سلوک را طی کند و به مقامات معنوی خاص همچون طی الارض دست یابد و مستجاب الدعوه شود اگرچه این مقامات هیچ بروز و ظهوری نداشت و او همیشه خودش را عبد ذلیل و خاشع پروردگار می‌دانست. 

در بیان مقام معنوی شیخ پیاده همین بس که اولیای خدا گرد شمع فروزان وجودش پروانه‌وار می‌چرخیدند و از نور کراماتش بهره می‌بردند. او همواره خودش را مفتخر به عشق امیرالمومنین (ع) و مقیم آستان حضرت می‌دانست و بارها گفته بود که اموالم را در راه محبت مولایم علی (ع) وقف کردم. 

شیخ عبدالله بختیاری بعد از سختگیری‌های دولت بعثی صدام ناچار به ایران بازگشت و دیگر به عراق نرفت. در اواخر عمر خود بیمار شد و پس از یک هفته بستری در بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی قم در شب بیستم ماه مبارک رمضان سال 1402 قمری مصادف با 11 تیرماه ۱۳۶۲ شمسی در ۸۰ سالگی دارفانی را وداع گفت و در قبرستان بقیع در نزدیکی مسجد مقدس جمکران به خاک سپرده شد.

پایان‌بخش این مطلب، سطوری برگرفته از کتاب «سرّ دلبران» به قلم مرحوم شیخ مرتضی حائری، از هم‌عصران شیخ پیاده است که در صفحه‌ ۱۳۴ کتابش به نقل از شیخ نوشته است: 

در اوایل آشنایی نقل می‌کرد در موقع پیاده رفتن یک وقت خود را در کویری دیدم و هوا هم گرم و بسیار تشنه و گرسنه و بالاخره وسط کویر هستم و باید این کویر را با زحمت طی کنم. از دور یک استوانه‌ای دیدم که اول خیال کردم درختی است که از دور می‌بینم، بعد با خودم گفتم درخت که در کویر پیدا نمی‌شود نزدیک شدم دیدم مردی است که کپنک پشمی (تن‌پوش نمدی چوپان) دارد که بر زمین نهاده است. با هم سلام و تعارف کردیم. گفت: «شما تشنه‌ای؟» گفتم: «بلی» دیدم یک کوزه آب شیرین خنک از زیر کپنک درآورد و داد سرکشیدم و سیراب شدم. گفت: «شما گرسنه‌ای؟» گفتم: «آری» نان درآورد مانند این که از تنور تازه بیرون آمده باشد و از مشک خشکی که زیر همان لباس بود کره تازه بسیار عالی درآورد و من نان و کره خوردم بعداً گفت: «خربزه می‌خواهی؟» گفتم: «می‌‌خواهم» یک خربزه از همان زیر در آورد مانند اینکه تازه از بته چیده شده باشد. گفت: «چای می‌خواهی؟» گفتم: «نمی‌خواهم» و از هم جدا شدیم بعداً پشیمان شدم که چرا برای چای جواب اثبات نگفتم تا ببینم چای را که به محتاج قوری و سماور و استکان است از کجای کپنک بیرون می‌آورد. 

شیخ مرتضی حائری در ادامه این مطلب تأکید می‌کند: این‌ها واقعیات است و افسانه نیست من خودم خیلی در نقل قضایا و ناقلین آن وسوسه دارم این‌ها که نقل می‌کنم واقعیت دارد و مورد اطمینان من است.

منبع: مهر

2025-12-15

تعداد بازدید: 68

پربازدیدترین‌ها

جدیدترین‌ها

برگزیده‌ها

ایران
آیکون توانخواهان

T

T