به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، کتاب «خال سیاه عربی» نوشته حامد عسکری مشروح روایت حج تمتع اوست که توسط انتشارات امیر کبیردر 244 صفحه منتشر و روانه بازار نشر شده است.
عسکری با اشاره به سنت سفرنامهنویسی در ادبیات فارسی در آیین رونمایی اثرش در موسسه انتشارات امیرکبیر گفته است: سفرنامهنویسی حج یک آیین و سنت ادبی است که در دو سه قرن اخیر در ادبیات فارسی نمونههای زیادی هم برای آن وجود دارد. من قصد مقایسه سفرنامه خود با این آثار گرانقدر را ندارم اما همینقدر میتوانم بگویم که سعی کردم در این کتاب، تجربه خود را از یک مفهوم و رویداد سنگین انسانی روایت کنم.
به گفته وی، او در این کتاب جازنماز آب نکشیده، سفارشنویسی و کمفروشی هم نکرده، خودش بوده و صرفا سعی کرده از مواجه با یک امر و اتفاق عظیم بگوید. اتفاق و امر عظیمی که برای هر انسانی ممکن است رخ بدهد و هر کسی تجربهای از آن داشته باشد.
در سطرهای ابتدایی کتاب مورد اشاره چنین میخوانیم: «خدا... این کلمه، این مفهوم، بزرگترین سؤال کودکی من بود و از سیوهفت سال پیش تا همین لحظۀ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سؤال صفحهکلید مغزم و هنوزاهنوز برنداشته. این مفهوم، این نیرو، این نور، این قدرت، این هر چی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چهکار کند و قرار است برایش چهکار کنم؟ خدا را توی همان چند سال اول کودکی از چند تا عینک مختلف دیدم. عینک اول عینک معلمهای دینیمان بود. خدای معلمهای دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینکی کائوچویی که یک سری مقررات دقیق و منظم وضع کرده بود سختتر از مقررات مدرسه و هرکس دست از پا خطا میکرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و میل گداخته به چشم؛ یک خدای اخمو و بیاعصاب که انگار همیشه از دنداندرد رنج میبرد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی میترسیدم.
عینک بعدی عینک مادرم بود. مثل خودش بود این خدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یک بُغضی همیشه توی صدا و چشمهایش بود. این خدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی میکردم، سگمحلم میکرد؛ ولی با یک ببخشیدگفتنِ من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چند تا پسر داری که باهام حرف نمیزنی»، یخش میشکست و دوباره بغلم میکرد و میگفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت میشم که سرت داد میزنم. دلم ریش میشه تا برگردی و بگی ببخش. »برای پرستیدن، پناهبردن و توسلکردن و چیزیخواستن سراغ همین خدا میرفتم. نه اینکه خداها متفاوت باشند، نه! خدا یک خدا بود و فقط پنجرهای که آدمها از آن به او نگاه میکردند، فرق داشت. برای اینکه مطمئن شوم انتخابم درست بوده، چند باری هم همین خدایی را که معرفش مادرم بود، امتحان کردم و شانس آورد و قبول شد و من پس از همان امتحانها بود که دیدم نه! جواب میدهد و کارش را بلد است و انتخابش کردم برای پرستیدن.»
خانواده در این سفرنامه حضوری بسیار پررنگ دارد. شاید بیراه نباشد اگر این سفرنامه حج را كتاب مادر بنامیم و مگر میشود بی حال و هوای مادر به مدینه رفت؟ شمیم آسمانی محبت مادرها و مادربزرگها و اساساً تعلق عاطفی و رابطهی گرم و صمیمانه با خانواده مثل گل سپید یاس كه لای صفحات كتاب بگذارند عطر خوش خود را به خواننده میرساند و مسیر زیارت را با سنگفرش احساس و مهر همراه میسازد.
حامد عسكری سفرنامه خواندنی حج خود را به «گلهای ریز چادر نماز» همسرش تقدیم كرده كه «این سفر و سفرنامه» را از بركت دعای او میداند.