موسسه بهمن سبز | با اکران سیار؛
وسعت نمایش فیلمهای سینمایی پنج برابر شد
چاپ و نشر بینالملل | به قلم فهیمه شاکریمهر بخوانید؛
کتاب خاک نشین، نوشته فهیمه شاکریمهر، یک داستان تاریخی است که به دوره زندگی حاج شیخ عباس قمی و حکومت رضا شاه میپردازد. این دوران، زمانی است که کتاب مفاتیح الجنان متولد شد و دست به دست و شهر به شهر چرخید. این کتاب با بررسی زندگی نویسنده مفاتیح الجنان، به بررسی تاثیرات فرهنگی و اجتماعی این دوران میپردازد.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، کتاب «خاک نشین»، داستانی تاریخی مربوط به دورۀ زندگی حاج شیخ عباس قمی و حکومت رضا شاه است. شیخ عباس قمی کسی است که در آن دوره، کتاب مفاتیحالجنان را گردآوری کرد. این کتاب داستانگونه با بررسی زندگی او به وضعیت فرهنگی و اجتماعی این دوران میپردازد. در این روایت، داستانی از کشف حجاب و تغییرات اجتماعی را از منظر نویسنده میخوانیم.
داستانی از کشف حجاب و تغییرات اجتماعی که در انتشارات بینالملل به چاپ رسیده است. این کتاب به تفصیل به موضوع کشف حجاب در ایران میپردازد. این داستان نشان میدهد که چگونه این تغییرات اجتماعی تاثیر عمیقی بر زندگی روزمره مردم داشت.
این کتاب با بررسی زندگی نویسنده مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی به بررسی تاثیرات فرهنگی و اجتماعی این دوران میپردازد. فهیمه شاکریمهر، نویسنده این کتاب، با استفاده از تحقیقات دقیق و زبانی ساده و روان، موضوعات پیچیده و تاریخی را برای خوانندگان به طور قابل فهم ترجمه کرده است.
کتاب «خاک نشین» با استفاده از سر تیترهای متفاوت و زیبا، خواننده را به خود جذب میکند. این عناوین همچنین به خواننده کمک میکند تا بهتر فهمید که هر بخش از کتاب چه موضوعاتی را پوشش میدهد. در کل، یک اثر تاریخی جذاب و آموزنده است که به خوانندگان نگاهی عمیق به دوران مهمی از تاریخ ایران میدهد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«صدای خُرخُرهای عموغلامعلی بدخوابم کرده بود. اتاق آنقدر کوچک بود که ناچار بودیم در کنار هم بخوابیم. این چند روز، عموغلامعلی اول به خاطر زیارت امامرضا و بعد هم من ماند. میگفت تا حسابی خیالم از تور احت نشود، به قم برنمیگردم. کمی هم میخواست با ماندنش من را تنها نگذارد که احساس غریبی نکنم. رفتار شیخعباس آنقدر صمیمی و گرم بود که جایی برای غریبی نمیگذاشت؛ اما خب یکی دو روز اول واقعاً خجالتزده بودم. در خواب هم نمیدیدم روزی دیوار به دیوار اتاق شیخعباس زندگی کنم. به زبان نمیآوردم؛ ولی در دل واقعاً خدا را شکر میکردم که عموغلامعلی چند روز یبیشتر ماند. اما دیشب گفت که حتماً فردا برمیگردد قم. گفت یک خوابی دیدم که باید بروم. به او گفتم حتماً خیر است. چیزی نگفت و سکوت کرد. معلوم بود خواب خوبی ندیده است که اینقدر او را به هم ریخته بود. فکر خواب عموغلامعلی رهایم نمیکرد. از این دنده به آن دنده شدم تا بلکه دوباره خوابم ببرد. نور فانوس که از لای در چوبی به اتاق آمده بود، از جا بلندم کرد. بین اتاق ما و اتاق شیخعباس در چوبی کوچکی بود. شبهای اول به این نور دقت نمیکردم...»
1403/10/25
T
T