مرکز هنری رسانهای نهضت | نگاه حجتالاسلام مقدسیان به چگونگی شکلگیری نگرشهای دینی در کودکان؛
چگونه برنامههای فرهنگی میتوانند دین را برای نسل جدید جذابتر کنند؟
بنیاد هدایت | پای صحبتهای مادر شهید سیدمحمدحسین میردوستی
مریم سقلاطونی، شاعر کتاب «بادها از جنوب میآیند» در تعبیر زیبایی از مادر شهدا میگوید؛ «مادر شهید، پیش از آنکه مادر شهید میشود، خود شهید میشود.» انتظار، دلنگرانی و اشک، همدم روز و شب مادرانی است که بی توقع و با دستهای مهربان خود، فرزندشان را راهی سفری میکنند که برگشت آن معلوم نیست.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، زینب میرشاهی یکی از هزاران زنی است که بی توقع و با دستهای مهربان خود، فرزندش را راهی جبهه مقاومت کرد و جگرگوشه خود را در معرض خصومت دشمن قرار داد. پسرش سید محمدحسین متولد ۱۳۷۰ بود. او پس از خدمت سربازی و قبولی در دانشگاه، جذب سپاه شد و در محرم سال ۱۳۹۴ خورشیدی به شهادت رسید. همزمان با سالروز وفات حضرت امالبنین (س) و آیین تکریم مادران و همسران شهدا در سازمان تبلیغات اسلامی، با مادر شهید سید محمدحسین میردوستی به گفتگو پرداختیم.
رضایت به شهادت
سخت است با هر لحظه نگاه به فرزندت احساس کنی که شاید آخرین دیدار باشد؛ سختتر از آن این است که دل به دل فرزندت دهی و بخواهی به انتخاب او احترام بگذاری؛ انتخابی که انتهایش شهادت است.
زینب میر شاهی، مادری است که با آنکه میدانست احتمال شهادت فرزندش وجود دارد؛ اما به انتخاب پسرش احترام گذاشت و راضی شد تا فرزندش قدم در مسیر شهادت بردارد. مادر شهید میردوستی درباره نحوه شهادت محمدحسین میگوید: «محمدحسین از گروه تکاور صابرین سپاه بود. رفتن محمدحسین به سوریه داوطلبانه بود و او زیاد به مأموریت میرفت. او درحالیکه مچ دستش در مأموریت شمال غرب شکسته بود؛ اما برای اینکه به او اجازه دهند تا به سوریه برود، مچ دستش را باز کرد. ۱۵ روز قبل از تاسوعای سال ۱۳۹۴ شمسی بود که محمدحسین برای برنامهریزی عملیات، همراه با گروه تکاور صابرین سپاه و فرماندهان راهی سوریه شد و در همان عملیات محرم به همراه تعدادی از دوستانش با موشک دشمن به شهادت رسید.»
تلاش برای سقط
زینب میر شاهی میگوید: «محمدحسین فرزند آخر من بود که ناخواسته باردار شدم. خیلی تلاش میکردم تا بچه را از بین ببرم، چون اصلاً نمیخواستم. مادرشوهرم که خودش مادر شهید بود همیشه میگفت: مادر! این بچه سیده، گناه داره، ناشکری نکن. وقتی به دنیا آمد، اسم پدرِ مادرشوهرم را بر روی پسرم گذاشتیم. مادرشوهرم همیشه تأکید میکرد که در دوران شیردهی حتماً با وضو شیر بدهم و من این کار را میکردم. محمدحسین از همان دوران کودکی خیلی از خودگذشتگی داشت و تلاش میکرد نان حلال دربیاورد. وقتی محمدحسین بزرگتر شد خیلی دنبال شهدای گمنام بود و مدام سر مزار آنها میرفت.»
شهید بیدست روز تاسوعا
ویژگی شهدا با بقیه افراد متفاوت است. شاید در دوران کودکی و حتی جوانی، مادر خیلی متوجه آن تفاوتها نشود، اما پس از شهادت، مادر با مرور خاطرات فرزندش یکییکی متوجه میشود که او در خیلی جاها جلوتر از جوانان هم نسل خود بوده است. سید محمدحسین میردوستی هم از نگاه مادرش ویژگیهای قابلتوجهی داشت.
«یکی از ویژگیهای او این بود که خیلی به پدر و مادر احترام میگذاشت و بسیار مقید به صلهرحم بود. محمدحسین از همان کودکی با اینکه ما اصلاً او را الزام به نمازخواندن نمیکردیم، اما نماز اول وقتش ترک نمیشد. او علاقه خاصی به زیارت عاشورا داشت. میزان علاقه او بهقدری زیاد بود که یکبار به او گفتم: مادر! اینهمه دعا، چرا انقدر زیارت عاشورا میخوانی؟! گفت: هر کسی زیاد زیارت عاشورا بخواند، شهید میشود. بهش خندیدم و گفتم: حالا کجا میخواهی شهید بشی؟!، گفت: خدا جایش را هم فراهم میکند. گاهی با شنیدن این حرفها دلم میلرزید؛ اما محمدحسین آنقدر عاشق شهادت بود که حتی قاب عکسی برای خودش درست کرده بود که زیرش نوشته بود: شهید سید محمدحسین میردوستی. همسرم وقتی این قاب عکس را دید، رو کرد به محمدحسین و گفت: باباجان! چرا این کار را میکنی؛ مادرت ناراحت میشه. محمدحسین هم گفت: مامان باید آمادگی پیدا کند، چون من بالاخره شهید میشوم. یکی دیگر از ویژگیهای محمدحسین این بود که خیلی عاشق حضرت عباس (ع) بود. او در تمام ایام محرم، سربند «یا ابوالفضل» به سرش میبست یا تیشرت «یا ابوالفضل» میپوشید. محمدحسین همیشه سعی میکرد زندگیاش در چارچوب و قالب رفتار و زندگی حضرت عباس (ع) باشد و این بود که نحوه شهادتش هم به همان صورت شد. صبح تاسوعا که محمدحسین به شهادت رسید، دقیقاً دو دستش از بدن جدا شده بود و به همین دلیل، بین دوست و آشنا و فامیل به نام شهید بیدست روز تاسوعا معروف شده است.»
لحظه شنیدن خبر شهادت
«ظهر عاشورا دیدم اقوام خیلی تماس میگیرند و جویای حال محمدحسین میشوند، نگو خبر در فضای مجازی پخش شده و من ندیده بودم. با تلفن اقوام دلشوره پیدا کردم و، چون محمدحسین با خودش تلفن همراه نبرده بود، از بچه خواهرم که همکار محمدحسین بود پرسیدیم برای محمدحسین چه اتفاقی افتاده؟ آنجا بود که خبر شهادتش را شنیدیم. با همه آمادگی که برای شهادتش داشتم، اما با شنیدن این خبر به زمین افتادم و همان لحظه سکته کردم. بعد از ۸ روز پیکر محمدحسین را به تهران اوردند و به ما خبر دادند. پیکرش در بیابانهای سوریه مانده بود.»
مادر شهید میردوستی درحالیکه بغض گلویش را گرفته بود، پس از آن، خاطرهای را از زبان دوست محمدحسین تعریف کرد.
«دوستش میگفت: محمدحسین شب قبل از شهادت، حلقه ازدواجش را از دست چپش درآورد و به دست راستش کرد و گفت حسین من فردا شهید میشوم؛ شما انگشتر را به دست پسرم برسان. بعد از ۸ روز، هنگامی که میخواستند پیکر محمدحسین را از بیابانهای سوریه وارد ماشینهای زرهی کنند، دوباره موشک میزنند و آنجا یکی دیگر از بچهها شهید میشود و پیکر محمدحسین مجدد صدمه میبیند. حسین (دوست محمدحسین) میگفت وقتی محمدحسین را در کاور گذاشتند، آمدم زیپ کاور را بکشم که یاد انگشتر افتادم. وقتی رفتم انگشتر را بردارم، دیدم محمدحسین دستی در بدن ندارد که انگشتری داشته باشد.»
اولین و آخرین تولد محمدحسین برای فرزندش
زینب میرشاهی میگوید: «محمدحسین در سن ۲۰ سالگی ازدواج کرد و در سن ۲۲ سالگی با یک شروع ساده و شیرین زندگی مشترکش را اغاز کرد. همسرش همیشه میگوید من ۴ سال با محمدحسین زندگی کردم، اما انقدر این زندگی شیرین و لذت بخش بود که انگار ۴۰ سال با او زندگی کردهام. سال ۹۳ خداوند به آنها فرزندی به نام سید محمد یاسا داد و سال ۹۴ شهید شد. محمدحسین قبل از رفتن به سوریه برای پسرش تولد گرفت؛ شبی که ما را به خانهشان دعوت کرد، خودش غذا درست کرده بود و خیلی در این مهمانی دوندگی میکرد. آن شب یک لحظه به ذهنم خطور کرد که نکند اولین و آخرین تولدی باشد که برای فرزندش میگیرد و همین هم شد.»
حضور معنوی محمدحسین بعد از مرگش
مادر شهید ادامه میدهد: «بعد از شهادت محمدحسین واقعاً حضور معنوی او را کنار خودم حس میکنم. پارسال بود که به دلیل جابهجایی منزل پول کم آوردیم و خیلی از همهجا ناامید بودیم، تا اینکه رو بهعکس محمدحسین انداختم و گفتم محمدحسین ۱۵ میلیون کم داریم و نمیدانیم چه کار کنیم. خدا گواه است که ساعت ۸ صبح از جایی که فکرش را نمیکردم به من زنگ زدند و گفتند آقای خَیری پولی آورده و گفته به هر خانواده شهید یک مبلغی حالت قرض الحسنه بدهید. همانجا زدم زیر گریه.»
ناراحتی شهید میردوستی از بدحجابیها
محمدحسین همیشه میگفت ایکاش جوانهای ما بهجای الگوگیری از غربیها، کمی وصیتنامه شهدا را بخوانند و مسیر زندگیشان را تغییر دهند. چهار چیز در وصیتنامه شهدا مشترک است؛ احترام به پدر و مادر، نماز اول وقت، تأکید به حجاب و ولایتمداری. محمدحسین در وصیت خودش هم تذکری برای حجاب داده است.
حرف دل با مسئولین و مردم
زینب میرشاهی میگوید: «من خیلی جاها از مسئولین مطالبهگری کردم؛ اینکه وقتی میبینم یک کاندید با دو بادیگار به بهشتزهرا میآید، واقعاً دردآور است. پسر من بدون بادیگارد جانش را کف دستش گذاشت و به خط مقدم جبهه رفت، شما چطور سر مزار شهدا با بادیگارد میآیید؛ از ترور میترسید؟! این یک درد است و همیشه گفتهام مسئولین اگر قرار است با بادیگارد سر مزار شهدا بیایند، لطف کنند و اصلاً نیایند. از مسئولین میخواهم به مسئولیت خودشان واقف باشند و هدفشان فقط منافع خودشان نباشد. بین مردم باشند و از نام شهدا برای پله ترقی خودشان سوءاستفاده نکنند. از مردم نیز انتظار دارم که هویت و اصالت دیرینه خودشان را حفظ کنند. من متأسفم برای بعضیها که هویت خودشان را رها میکنند و به دنبال هویت دیگران میروند. چقدر قشنگ است که ما هویت خودمان را حفظ کنیم و آنقدر از غرب تقلید نکنیم و ایکاش دختران ما بهجای تقلید از غرب، راه و روش شهدا را سرلوحه خود قرار دهند و ببینند که در زندگیشان چه تحولاتی ایجاد میشود.»
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
1402/10/30
T
T