صاد | به قلم ابراهیم اکبری دیزگاه؛

امام موسی صدر منبع الهام این کتاب است

صاد | به قلم ابراهیم اکبری دیزگاه؛

امام موسی صدر منبع الهام این کتاب است

کتاب «بیروط» نوشتهٔ ابراهیم اکبری دیزگاه است. نشر صاد این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی چند داستان و روایت از مستندسازی است که از آلمان به بیروت می‌رود.

امام موسی صدر منبع الهام این کتاب است

به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، کتاب «بیروط» با بخشی به نام «یک‌شنبه - یکم خرداد ۹۲» آغاز شده است. این کتاب با بخشی تحت‌عنوان «۱۲ تیرماه ۱۳۹۲؛ دوشنبه؛ یعقوب‌آغاجی» به پایان رسیده است. این اثر حاوی داستان‌ها و روایت‌هایی است از بیروت در ماه‌ها و سال‌های مختلف شمسی و در مکان‌هایی گوناگون مانند هتل، ساحل و... . در توضیح این کتاب آمده است که بیروط فقط یک مکان نیست، فقط یک شهر خاورمیانه‌ای نیست؛ سرآغاز تغییری است برای مرد جوان مستندسازی که در زمانهٔ پراضطراب و هیاهویی که داعشی‌ها و تکفیری‌ها راه انداخته‌اند، از آلمان به بیروط می‌رود تا با مردی آشنا شود که می‌گوید کشور با محبت است که ساخته می‌شود.

در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص، یا ارائهٔ اطلاعات و به دلایلی دیگر شروع به نوشتن می‌کند. در مقابل، در نوشته‌های غیرواقعیت‌محور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز می‌زند و این گونه به‌عنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیت‌محور) طبقه‌بندی می‌شود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم عامهٔ مردم است (البته نه به‌معنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب، یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ «مبتنی بر واقعیت» از هدف‌های دیگر ناداستان‌نویسی هستند. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمون‌های بی‌شماری می‌پردازد و فرم‌های گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی می‌توانند شامل موارد فهرست زیر باشند:

جستارها، زندگی‌نامه‌ها، کتاب‌های تاریخی، کتاب‌های علمی - آموزشی، گزارش‌های ویژه، یادداشت‌ها، گفت‌وگوها، یادداشت‌های روزانه، سفرنامه‌ها، نامه‌ها، سندها، خاطره‌ها، نقدهای ادبی.

 

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«صبح با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. دوباره عمر الماجد می‌خواست من را ببیند. نمی‌دانم این بشر چه می‌خواهد از من؟ ازش می‌ترسم. آخر چه معنایی دارد یک جوان سنّی که پدرش رفیق ملک عبدالله یا ملک فلان است، بخواهد به‌وسیلهٔ من شیعه بشود؟ آن هم به‌وسیلهٔ من! واقعاً جای شگفتی دارد. کار دنیا را ببین، یک نفر را اتّفاقی در یک آب‌میوه‌فروشی ببینی، بند کند به تو که می‌خواهم شیعه شوم، حال آنکه هنوز تو در باور خود، هزار لیتَ، لَعلَّ داری. تو هم دوسه بار بپیچانی‌اش، ولی رهایت نکند. جالبی قضیه این نیست که او می‌خواهد تغییر مذهب بدهد، شیرینی ماجرا این است که می‌خواهد به‌وسیلهٔ من هدایت شود. من یحیی ربّانی، فرزند ابوالبرکات ربّانی. این‌همه آدم را رها کرده، چسبیده به یقهٔ من. نمی‌دانم شاید بوی نبوّت می‌دهم. باید بعد از شیعه‌شدن ببینمش. باید برایش ماجرای آن جوانک سنّی را تعریف کنم که می‌خواست پیش سیّدموسی صدر تغییر مذهب بدهد تا زن بگیرد ولی او مخالفت کرد. فکر کنم دل الماجد هم جایی گیر است، حدس من این است که او هم عاشق یک دختر ایرانی شده است. عشق آدم‌ها را همین‌جوری مُدمَّغ می‌کند و گیج که نتیجه‌اش هم چیزی نیست جز ویرانی. درهرصورت او می‌خواهد شیعه شود و از من طلب هدایت می‌کند، ولی من خودم هنوز خسته‌ام و معلّق بین زمین و آسمان، همچنین مردّد بین این‌وروآن‌ور و همواره شرایط را استثنایی می‌بینم برای خودم.

جای پدر در این معرکه خالی. اگر این جوانک به تورش می‌خورد چه کارها نمی‌کرد برایش. اصلاً انگار خدا او را خلق کرده برای هدایت دیگران. شرط لازم پیامبری را دارد؛ امّا شرط کافی را نه. او بیشتر دوست دارد آدم‌ها را هدایت کند؛ امّا نه سوی خدا بلکه سمت خودش، چون خودش را حق می‌داند. او هرکس را که به‌زعم خود هدایت می‌کند، در دفترچه‌اش پرونده‌ای باز می‌کند با تمامی مشخّصات تا تعدادشان به ۴۰ نفر برسد، در قالب کتابی منتشر کند. پدر یکی از آرزوهایش چاپ همچین کتابی است. حتّی وصیّت کرده آن دفترچه را بگذارند توی کفنش.»

1403/04/01

تعداد بازدید: 35

T

T