انتشارات صاد | به قلم علی اصغر مداحی بخوانید؛
وقتی عشق در برابر تقدیر میایستد
بسیج | زندگینامه شهید غلامعلی اسماعیلی؛
شهید غلامعلی اسماعیلی، کارگر سادهای بود که با تحول درونی، به چهرهای انقلابی و مؤمن بدل شد. از نصب شیشههای ساختمانهای بزرگ تا پخش اعلامیههای امام با موتور، از پرستاری پدر تا حضور در جبهههای نبرد، زندگیاش سرشار از خدمت، اخلاق و شوق شهادت بود. سرانجام در نیمه شعبان سال ۱۳۶۵، در عملیات والفجر ۸ در فاو آسمانی شد و به آرزوی دیرینهاش رسید.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، غلامعلی در آغوش خانواده ای مذهبی و پایبند به اصول و ارزشهای دینی چشم به جهان گشود. هر سال با فرارسیدن ماه محرم خانه شان رنگ و بوی دیگری میگرفت پرچم سیاه عزای ابا عبدالله بر فراز دیوار نصب و مجلس روضه به پا می شد. او در فضایی پرورش یافت که نام حسین بن على عليه السلام هم نفس با لبخندها و اشکها در ذهن و دل اهل خانه حک شده بود بی گمان چنین تربیتی بر روح و جان غلامعلی اثر گذاشت اما آن گونه که انتظار می رفت در آغاز جوانی اش پایبند نبود. تا اینکه یک اتفاق مسیر زندگی اش را دگرگون ساخت.
آغاز یک زندگی نو
همسرش درباره این اتفاق میگوید: «وقتی من و غلامعلی تصمیم به ازدواج گرفتیم، تصویری که از او در ذهنم داشتم با واقعیت فاصله داشت. یعنی آن طور که تصور میکردم اهل هیئت مسجد و مبارزه نبود. هنوز شب عروسی مان یادم هست؛ یکی از مهمان ها گرامافونی آورد و پیشنهاد پخش موسیقی داد. کسی مخالفت نکرد اما من طاقت نیاوردم دوست نداشتم بهترین شب زندگیمان با گناه همراه شود. برای همین با جدیت گفتم اگر این کار انجام شود با همان لباس عروس به خانه برمی گردم. خدا را شکر این پیشنهاد رد شد و مراسم به خوبی به پایان رسید.
آغاز زندگی مشترک برای غلامعلی سرآغاز یک تحول بزرگ بود. رفته رفته رفتار و ایمان همسرش او را تحت تأثیر قرار داد غلامعلی روزبه روز به خدا نزدیک تر شد و رنگ انقلاب گرفت بیشتر وقتش را در مساجد و هیئت های مذهبی میگذراند. با شعله ور شدن شعله های انقلاب دیگر خانه نشین نبود. گاه با همسرش سوار بر موتور اعلامیه های امام خمینی ره را در کوچه ها پخش میکرد. این فعالیت ها در نهایت منجر به دستگیری غلامعلی شد البته مدت بازداشتش خیلی طول نکشید و بعد از یک ماه با پیدا شدن یک رابط او را آزاد کردند.
بعد از پیروزی انقلاب ارتباط غلامعلی با مسجد و فعالیت های انقلابی همچنان محکم و پابرجا باقی ماند. مدتی مسئولیت بسیج مسجد ابوذر را بر عهده داشت، همان مسجدی که روز ششم تیرماه حادثه تلخ مجروحیت رهبر انقلاب در آن رخ داد.
خلق نیکو و اصولی ماندگار
احترام و خدمت به پدر و مادر از اصول اساسی زندگی غلامعلی بود. بارها به اطرافیان گوشزد می کرد که این اصل مهم را هیچگاه از یاد نبرند. به فرزندانش می گفت: «من که لیاقت شهادت ندارم، اما اگر روزی شهید شدم از شما میخواهم به مادرتان خیلی محبت کنید و احترامش را نگه دارید.
با اینکه خانه شان بسیار کوچک بود اما پدر و مادرش را پیش خودشان آورده بود تا بهتر بتواند در خدمتشان باشد. پدرش از روزی که زمین خورد و لگنش شکست تا سال ۶۳ که به رحمت خدا رفت نتوانست روی پا بایستد. در تمام این سالها غلامعلی و همسرش چون دو پرستار دلسوز و مهربان از او مراقبت میکرد. غلامعلی با اینکه جنه خیلی ریزی داشت و وزنش به پنجاه کیلو هم نمی رسید هر بار پدرش را بر دوش می گرفت و برای کارهای درمانی به بیمارستان می برد.
رفتار غلامعلی با همسر و فرزندانش نیز نمونه ای تمام عیار از یک انسان اهل دل و با اخلاق بود. در آن دوران زندگی سختیهای خودش را داشت اما غلامعلی پدری بی مانند بود بی هیچ شکایتی شبانه روز تلاش می کرد، سختی را به جان میخرید و با تمام توان تلاش می کرد فرزندانش را به خواسته هایشان برساند.
او در محله هم به عنوان فردی مورد اعتماد و با اخلاق شناخته میشد و همسایه ها برایش احترام زیادی قائل بودند. باور داشتند غلامعلی کسی است که می توانند در سختی ها و خوشی ها روی او حساب کنند.
لقمه پاک دل آرام
غلامعلی پیش از انقلاب کارگری زحمت کش بود شیشه های نشکن نصب می کرد. شیشه های ساختمان هایی چون پلاسکو و پاساژ کویتی ها با دستان او در خود قرار گرفته بودند. بعدها با زحمات فراوان توانست در بازار کویتیها مغازه ای کوچک به مساحت تنها یک و نیم متر مربع دست و پا کند. حساسیت او نسبت به حلال بودن لقمه اش به حدی کسب و کار می رفت بلافاصله از آن دست میکشید. بود که حتی اگر ذره ای شک بر سر حلال یا حرام بودن دلش نمی خواست به هر قیمتی و به هر راهی پول در بیاورد. نهایتا بعد از پیروزی انقلاب از مغازه ای که می توانست زندگی اش را زیر و رو کند دل کند و در سال ۱۳۶۰ به سازمان تبلیغات اسلامی پیوست.
شوق شهادت
با شروع جنگ تحمیلی شوق شهادت در جان غلامعلی ریشه دواند و او را بی تاب کرد. هر جا پیکری شهیدی روی دوش مردم تشییع می شد. او هم آنجا بود. بارها با همسرش از شهادت سخن گفته و وصیت کرده بود اگر جنازه ام بازگشت مرا در قطعه ۲۸ کنار مزار شوهر خواهرت شهید معصومی و در جوارشهدای گمنام دفن کنید.
وقتی اسفند ۱۳۶۴ از عملیات والفجر ۸ برگشت همین که سر کوچه رسید و حجله یکی از دوستانش را دیده منقلب شد و به گریه افتاد فرزندانش به شوق دیدار او خودشان به سرکوچه رساندند و در آغوشش گرفتند. آنها میخندند و غلامعلی اشک می ریخت. می گفت: حس من مانند نوزادی است که تازه به دنیا آمده، همه از به دنیا آمدنش خوشحال هستند؛ ولی خودش گریان است. معلوم بود حال و هوای جبهه او را از دنیا و متعلقاتش رها کرده است.
آخرین دیدار آخرین یادگاری
۲۰ فروردین سال ۱۳۶۵ غلامعلی برای آخرین بار راهی جبهه شد. انگار خودش هم می دانست که سفرش بی بازگشت است. پسر ارشد او که خاطره آن روز را خوب به خاطر دارد میگوید: حوالی ظهر، قبل از اعزام پدر را دیدیم و او را بدرقه کردیم و به خانه برگشتیم خانه ما آن زمان تلفن نداشت ساعت ۷ بعد از ظهر صاحب مغازه سر کوچه مان پیغام آورد که با با تماس گرفته است. رفتیم و با او صحبت کردیم. گفت دلم برایتان تنگ شده من الان راه آهن هستم اگر می توانید بیایید اینجا تا یکبار دیگر شما را ببینم. با ذوق و شوق راهی شدیم وقتی رسیدیم دیدیم پدر غذایش را نگه داشته تا شش نفری با هم شام بخوریم. شاید می خواست با ما وداع کند....
از سطرهای نامه آخر غلامعلی برای خانواده نیز می توان عطر خوش شهادت را استشمام کرد. در بخش از این نامه آمده است: «همسر عزیزم امیدوارم که مرا ببخشی و حلالم کنی چون که این لحظه که دارم برای شما عزیزان این نامه را می نویسم عازم جبهه های حق علیه ظلمت می باشم و ممکن است که وقت و فرصت پیدا نکنم که برای شماها نامه دیگری بنویسم و تلفن بزنم چون الان با عجله دارم کارهای خودم را انجام می دهم. ماشین هم آماده است که ما را ببرد اگر نامه را برایتان خوب ننوشتم به بزرگی خودتان ببخشید.
فری جان سلام مرا به فرزندانم برسان و از طرف من روی ماه همه آنها را ببوس
فری جان امیدوارم که با این کلمات که من برای شما می نویسم ناراحت نشوی چون که از یک لحظه دیگر هم به جز خدا کسی خبر ندارد چه بر سر ما می آید....
فری جان بارها گفتم و باز هم میگویم که تو را خیلی دوستت دارم و از شما میخواهم که مرا حلال کنی و از من راضی باشی و از خدا برای من طلب آمرزش بکنی و از خدا بخواه که مرا در این راه ثابت قدم بدارد.
فری جان بعد از من خودت هم پدر بچه ها باش و هم مادر بچه ها بچه ها را خوب و به نحو احسن نگهداری کن دیگر سفارش نمیکنم خدانگه دار خودت و بچه ها باشد سلام مرا به تمام فامیل دوستان، آشنایان همسایگان خویشان، عزیز خانم و خواهرم و محمد آقا و.... برسان و از طرف من از همه آنها عذرخواهی کن و حلالیت بطلب.
به وقت وصال
روزهای نیمه شعبان برای غلامعلی با همه روزها فرق داشت. دل بسته این عید بود؛ هر سال آستین بالا می زد کوچه را با چراغ های رنگی آذین میبست و با شربت و شیرینی از مردم پذیرایی میکرد. تا آنکه سرانجام در نیمه شعبان سال ۱۳۶۵ در چهل سالگی مزد دل باختگی اش را گرفت و از دل منطقه فاو عاشقانه به آسمان پرکشید.
شهید غلامعلی اسماعیلی
تاریخ تولد: ۱۳۲۵٫۴٫۱۸
تاریخ تولد آسمانی: ۱۳۶۵٫۲٫۱
محل شهادت: فاو٫ عملیات والفجر ۸
مسئولیت در جبهه های نبرد:آرپی جی زن
پست سازمانی :کارمندوانباردارسازمان تبلیغات اسلامی
مزار مطهر :گلزار شهدای بهشت زهرای تهران
مجموعه تصاویر شهید غلامعلی اسماعیلی
1404/07/03
به روز رسانی : 1404/07/04
T
T