بسیج | زندگینامه شهید غلامرضا قاسمی منش؛

یار خستگی ناپذیر انقلاب

بسیج | زندگینامه شهید غلامرضا قاسمی منش؛

یار خستگی ناپذیر انقلاب

غلامرضا قاسمی‌منش، مسئول امور مالی و اداری سازمان تبلیغات اسلامی مهاباد، پس از سال‌ها خدمت بی‌وقفه در جبهه‌های جنگ و سنگرهای فرهنگی، در بیستم مهرماه ۱۳۶۵ به دست عوامل ضد انقلاب ترور شد و به آرزوی دیرینه‌اش، شهادت، رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای روستای تودشکچویه، زادگاهش، آرام گرفت.

یار خستگی ناپذیر انقلاب

به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی،بیستم شهریور ۱۳۳۹ در دل روستای تودشکچویه در خانواده ای زحمت کش مذهبی و متعهد یکی از قهرمانان وطن چشم به روی دنیا باز کرد و غلامرضا نام گرفت. او در کوچه پس کوچه های خاکی روستا دوید، مدرسه رفت درس خواند و از همان سال های نوجوانی دل در گروی راه حق بست. مقید بود بخشی از روزش را به تلاوت قرآن و ادعیه اختصاص دهد. دل در گروی عشق اهل بیت علیهم السلام داشت و هرجا روضه و مراسمی برگزار میشد خودش را می رساند. به مهربانی خوش رویی گذشت و فداکاری شهرت داشت و هر کاری از دستش برای مردم به خصوص قشر محروم و مستضعف بر می آمد. دریغ نمی کرد.

هم رزم چمران
با اوج گیری خیزش انقلابی ملت ایران، غلامرضا نیز هم نوا با مردم فریاد برآورد و شعار ایمان و آزادی سر داد. در هر تظاهرات و راهپیمایی ردپایی از او پیدا بود اما این برایش کافی نبود. بین مردم و جوانان می گشت و سعی میکرد با کلامی گرم و دلنشین چراغ بیداری را در دلهای آنها روشن کند و به راه حقیقت فراخواند.

با آغاز جنگ تحمیلی درنگ جایز ندانست؛ در همان روزهای نخست راهی جبهه های جنوب شد و در کنار شهید چمران و دیگر قهرمانان وطن به مبارزه علیه رژیم بعث عراق پرداخت غلامرضا در عملیات مهم و سرونوشت سازی چون آزادسازی خرمشهر شرکت داشت و دین خود را به سرزمینش ادا کرد. در عملیات مسلم بن عقیل ترکش دشمن به جانش نشست و جراحتی به یادگار گذاشت اما او پس از چند روز در حالی که هنوز زخمش کاملاً بهبود نیافته بود به جبهه بازگشت.

زخم ترور
در ماه های پایانی سال ۱۳۶۱ با انگیزه خدمت و گسترش فرهنگ اسلام راهی کردستان شد و به شهر مهاباد که در آتش تفرقه و ترور میسوخت، قدم گذاشت. کمر همت بست و در سازمان تبلیغات اسلامی آن شهر مسئولیت مالی و اداری بر عهده گرفت؛ اما نه در دفتر می ماند، نه از کار می هراسید با اینکه مقام و منصبی داشت شخصاً کارهای خدماتی و تدارکاتی را انجام می داد و رنج ماموریتهای مهم و طاقت فرسا را به جان می خرید حضور و فعالیتهای غلامرضا به مذاق ضد انقلاب خوش نیامد؛ سال ۱۳۶۲ نارنجکی به سمت او پرتاب کردند که بر اثر ترکشهای آن هشت جای بدنش آسیب دید؛ اما او بیدی نبود که با این بادها بلرزد و از خدمت به انقلاب دست بکشد. خیلی زود از بستری بیماری برخاست و دوباره مشغول کار شد.

غلامرضا با بهره گیری از رهنمودهای امام شهر و هدایت های آیت الله جنتی سرپرست وقت سازمان تبلیغات اسلامی عزمش را جزم کرد تا رسالتی که بر دوشش گذاشته شده را به نحو احسن به سرمنزل مقصود برساند. به مدت چهار سال در خاک پرآشوب کردستان به ویژه شهرهای مهاباد، بوکان پیرانشهر و سردشت برای راه اندازی و تقویت تشکیلات سازمان تبلیغات اسلامی تلاش کرد و عرق ریخت اعزام مبلغ انتقال نیروهای فرهنگی ایجاد نمایشگاه کتاب برگزاری مراسم و شعائر الهی و فراهم آوردن امکاناتی که بذر ایمان را در دل مردمان آن دیار بارور سازد. فعالیت های دیگری بود که او با صبر و پشتکار آن را دنبال می کرد.

مردی شبیه باران
غلامرضا همیشه پیش قدم بود چه در کارهای بزرگ چه در ساده ترین امور روزمره هر مشکلی که پیش می آمد پیش از آنکه دیگران بجنبند، او با تدبیر و آرامش راهی برای حل آن می بافت بدون هیچ چشمداشتی به حقوق و مزایای مادی و رفاهی فعالیت می کرد با این همه پیش از شروع ساعت رسمی کار در محل حاضر میشد و تا ساعاتی پس از پایان آن همچنان در حال خدمت بود با رفتار و اخلاقش بی آنکه سخنرانی کند به دیگران درس ایمان اخلاص تعهد، ایثار و امیدواری می داد.
دل نازک و روح لطیفش تاب دیدن فقر، غربت و محرومیت مردم را نداشت دلش میخواست در جهت محرومیت زدایی و آگاهی هر چه بیشتر مردم گامی جدی بردارد چهره خندان قلب تبریز از محبت و رفتار محترمانه او ناخودآگاه دلها را به سمتش جذب می کرد.

تا خدا را داریم غم نداریم
تصمیم گرفته بود به زندگی اش سرو سامانی بدهد. و ازدواج کند. مادرش گفت حالا که میخواهی ازدواج کنی از کردستان دل بکن و محل خدمتت را به اصفهان منتقل کن غلامرضا با مهربانی جواب داد: انه مادرجان من باید در جاهایی خدمت کنم که نیاز است. همسرم اگر دوست داشت همراه من می آید و هیچ مشکلی هم وجود ندارد. مادر که از اوضاع و احوال مهاباد خبر داشت، ابراز نگرانی کرد که آخر همسرت تنهاست و آنجا کسی را ندارد. برای او خطر دارد. ممکن است کومله های از خدا بی خبر اذیت کنند. با لبخند گفت: «ما تا خدا را داریم غم نداریم. این انقلاب نگهدار و حافظ همه مسلمانان است. بالاخره هر طور سرنوشتمان باشد همان می شود.

خلاصه دست تازه عروسش را گرفت و راهی مهاباد شد. دو روز بیشتر نگذشته بود که در غروب بیستم مهرماه به دست عوامل ضد انقلاب ترور شد. جرمش پیروی از خمینی مانده بود و پاداشش، پرواز به سوی آسمان ها.....

برادر جای برادر را پر کرد
بعد از شهادت غلامرضا اما داستان شهادت در خانواده پایان نیافت و برادرش حسن راهی جبهه ها شد و در آخر قرعه فال به نامش زدند و در عملیات خیبر به شهادت و لقاء الله رسیدند.

 

شهید غلامرضا قاسمی منش

محل تولد: روستای تودشکچویه (اصفهان)

تاریخ تولد : ۱۳۳۹٫۶٫۲۰

تاریخ تولد آسمانی : ۱۳۶۵٫۷٫۲۰

محل شهادت: مهاباد

نحوه شهادت: ترور توسط عوامل ضد انقلاب

پست سازمانی :مسئول امور مالی و اداری سازمان تبلیغات اسلامی مهاباد

مزار مطهر :گلزار مطهر شهدای تو دشکچویه

1404/07/05

به روز رسانی : 1404/07/05

تعداد بازدید: 46

پربازدیدترین

جدیدترین

منتخب

ایران
آیکون توانخواهان

T

T