۱ آذر | توصیه حجتالاسلام قمی به دانشآموزان در رویداد ملی سفارتخانههای مقاومت:
سراغ ارتباط گرفتن با دانشآموزان کشورهای محور مقاومت بروید
خواهر شهیدان علیرضایی:
نرگس علیرضایی: جامعه از ما بهعنوان خواهر شهید انتظار ویژهای دارد من هم سعی میکنم وظیفه تبلیغی خود را به درستی انجام دهم، خواهران شهید دیدهبان انقلاب و پاسدار خون شهدا هستند.
شهیدان سعید و محسن علیرضایی تنها پسران خانواده ۷ نفره علیرضایی بودند که هر دو به فیض شهادت نائل شدند.سعید، برادر بزرگتر این خانواده دیپلم برق داشت و سال ۶۲ در عملیات والفجر ۴ مفقود الاثر شد، پیکر مطهرش یازده سال بعد شناسایی و تشییع شد، محسن برادر کوچکتر هم درعملیات والفجر۱۰ مجروح و در فرودین ماه ۶۷ بر اثر جراحت در بیمارستان به شهادت رسید گفتگویی با نرگس علیرضایی، خواهر شهیدان سعید و محسن علیرضایی به انجام دادهایم که از نظرتان میگذرد.
دوران کودکی و نوجوانی برادرانتون چگونه گذشت؟
برادر بزرگترم سعید خیلی مهربان بود و همیشه نسبت به من و برادرم محسن محبت داشت و به یاد میآورم از سن نوجوانی کار میکرد و همیشه از حقوق اندکش برای من و برادر کوچکترم هدیه میخرید.
محسن فرزند آخر بود و طبیعتا نحوه رفتار ما با محسن متفاوت بود محسن بسیار آرام و کم حرف بود و به همه محبت می کرد، محسن عاشق امام حسین(ع) بود یادداشتهایی داشت که همه اشعاری در مدح امام حسین بود عزاداریهاش همیشه از ته دل بود فکر میکنم شهادتش هم اجر همین عزدارایهای خالصانهاش بود.
چه ویژگی اخلاقی خاصی از برادرانتون به یاد میآورید؟
سعید استعداد و توانایی مدیریتی بالایی داشت، بهخصوص در زمینه حل مشکلات محل، همسایهها همیشه برای حل مشکلاتشون در محل به سعید مراجعه میکردند و سعید با آغوش باز و روی گشاده به مشکلات همسایهها رسیدگی میکرد.محسن برادر کوچکترم خیلی آرام و مظلوم بود، پسر مهربان و با محبت بود.
از چه زمانی فعالیتهای فرهنگیشون را شروع کردند؟
دوران نوجوانی سعید مصادف با دوران انقلاب شد، در جریان انقلاب بسیار فعال بود در راهپیماییها شرکت میکرد، سعید عشق زیادی به حضرت امام داشت و اولین نفر از اعضای خانواده ما بود که برای دیدار حضرت امام رفت، قبل از پیروز شدن در انقلاب در مدرسه رفاه به دیدن ایشان رفت. سعید در دوران مدرسه در فعالیتهای فوق برنامه و تربیتی بسیار کوشا بود تا جایی که مدیر هنرستان شهید سروندی به شوخی میگفت مدیران منطقه سعید را بهتر از ما میشناسند؛ در گروه سرود، مراسم های مختلف حضور مییافت و بعضا مورد تقدیر و تشکر قرار میگرفت هنوز هم بعضی از این تقدیر نامه ها و جوایز را به یادگار نگه داشتیم. محسن هم با اینکه کمسنتر بود اما در مسجد محل بسیار فعال بود و در مناسبت های مختلف برای کمک به بسیجیان و برگزاری مراسم های مختلف داوطلب میشد، زمانی که ۱۳ ساله بود برای اعزام به جبهه نام نویسی کرد اما مسئول ثبت نام راضی به ثبت نام محسن نمیشد، بالاخره بعد از صحبت با پدر و مادرم راضی شد که محسن را برای فعالیت در تدارکات ثبت نام کند.
رابطشون با اعضای خانواده و فامیل و آشنایان چطور بود؟
سعید رابطههاش با همسایهها و اقوام و فامیل بسیار صمیمی بود؛ به صله رحم اهمیت می داد و به خانه ی اقوام سر میزد.یک بار در محله خودمان به مناسبت نیمهشعبان جشن باشکوهی گرفت، آن هم در شرایطی که امکانات در آن سالها برای برگزاری چنین جشنهایی واقعا کم بود. بعد ازآن دیگر کسی نتوانست چنین جشنی را برگزار کند،خاطرهی این جشن هنوز بعد از سالها در ذهن من مانده است.محسن با اینکه کمسن تر بود، اما در بسیج و مسجد فعالیتهای زیادی داست.
از نحوه ورودشان به جبهههای نبرد و فعالیتهاشون در آنجا بفرمایید؟
سعید برای بار اول با جهاد سازندگی به جبهه رفته بود فعالیتهای سازندگی و عمرانی بسیاری را در آنجا انجام داد تا جایی که فرمانده گروهان ارتشی که در آنجا مستقر بود از وی تقدیر کرد و بهعنوان تشویق و تقدیر از فعالیت های عمرانی سعید را به مشهد فرستاد.البته در ابتدا میخواستند به وی پاداش نقدی بدهند که سعید نپذیرفته بود و با اصرار یک سفر مشهد بهعنوان پاداش به برادرم دادند.
محسن دوبار به جبهه اعزام شد دفعه اول در تدارکات جبهه فعالیت می کرد و نوبت دوم بهعنوان آرپی جی زن بود.
برادرانتان چگونه و در کجا به شهادت رسیدند؟
سعید در مرحله آخر عملیات والفجر در ۲۹ آبان ماه سال ۶۲ در منطقه حاج عمران مفقود الاثر شد و ۱۱ سال بعد در روز شهادت برادر کوچکترش محسن پیکرش تشییع شد، یکی از فرماندهان میگفت با توجه به لیاقت و توانایی بالای سعید ما تمایل داشتیم به هر صورتی که هست سعید را حفظ کنیم و اجازه حضور در عملیات را به وی ندهیم اما بالاخره با اصرار زیاد توانست موافقت فرمانده را برای شرکت در مرحله آخر این عملیات بگیرد و همون جا هم مفقود الاثر شد.
برادر کوچکترم محسن هم در اواخر اسفند سال ۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ در منطقه دربندیخان شیمیایی شد، بدنش دچار سوختگی شدید شده بود در بیمارستان بستری شد و بر اثر شدت جراحات در بیست و پنج فرودین ۶۷ به شهادت رسید؛ درمدتی که محسن در بیمارستان بستری بود به رغم دردی که داشت، حتی یک بار هم اظهار درد نکرد. حتی بینایی یکی از چشمانش را از دست داده بود اما در بستر بیماری هیچ چیزی به ما نمی گفت.پ بعد از شهادتش به ما گفتن که بینایی یکی از چشمانش را از دست داده است. محسن خیلی آرام وصبور بود.
اگر برادران شهیدتون الان زنده بودند در برخورد با مسائل جامعه چگونه عمل میکردند؟
برادران من اگر الان زنده بودند از مدافعان انقلاب بودند و همان راهی را که قبلا رفته بودند، ادامه میدادند و در راه پیروی از راه شهدا قدم می گذاشتند.
خواهر شهید بودن چه حسی را در شما برمیانگیزاند؟
خواهر شهید بودن هم احساس افتخار و هم احساس مسئولیت را در من ایجاد میکند طبیعتا جامعه از ما بهعنوان خواهر شهید انتظار ویژهای دارد من هم سعی میکنم وظیفم را به درستی انجام بدم خواهران شهید دیده بان انقلاب و پاسدار خون شهدا هستند و باید پیام آنها را به گوش جهانیان برسانند، من از خدا می خواهم که ما را یاری کند تا بتوانیم سربلند از عهده این وظیفه برآییم و شرمنده خون شهیدانمان نشویم.
1400/10/26
T
T