بنیاد کتاب | مجدالدین معلمی خبر داد؛
حمایت «همنشر» از ناشران جبهه فرهنگی انقلاب
انتشارات صاد | در کتاب سیاگالش بخوانید؛
«کتاب سیاگالش» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه است. این کتاب را نشر صاد منتشر کرده است و روایت جذابی است از سرگذشت یک طلبه که با اتفاقات و باورهای بومی یک منطقه درهم میآمیزد.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، «کتاب سیاگالش» نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه است. این کتاب را نشر صاد منتشر کرده است و روایت جذابی است از سرگذشت یک طلبه که با اتفاقات و باورهای بومی یک منطقه درهم میآمیزد.
معرفی کتاب
روایتِ داستانِ طلبه ای است به نام یوسفِ رستمی که در دهه محرم برای تبلیغ به یکی از روستاهایِ جنگلی تالش، سفر کرده است که در آنجا درگیر ماجراهایِ غریبی چون گمشدن آخوند قبلیِ روستا، شیطنتِ دخترک عاشق، توطئه روحانی نمایی به نام اسکندر کاینات، ماجرای فرقهای عجیب در روستا، ملاقات با سیاگالش، توطئه بردرانِ خودش که سالها پیش او را در وسط جنگل رها کردهاند و... میشود و در پایانِ داستان از دستِ مردم فرار میکند و پناه میبرد به غاری در وسط جنگل و صدها سال در آنجا میخوابد.
یکی از مسائل اصلی رمان تعاملاتِ راوی با خداوند است که در سایه قرآن صورت میگیرد و درجایی حس میکند که وجه الله را بیواسطه رؤیت میکند.
همچنین در این متن به اسطوره مهمِ تالشی که سیاگالش که نگهبان حیواناتِ جنگل است پرداخته میشود و به طور غیر مستقیم به شخصیتهای دینی چون خضرِ نبی و امام زمان مرتبط میشود.
بخشی از کتاب سیاگالش
قبل از ظهر، وقتی از خانه آمدم بیرون، این آیه در ذهنم میچرخید و میافتاد روی زبانم: «إنّی أَعلَمُ ما لاتَعلَمون.» ذهنم تیز میشد به قیلوقال فرشتگان با خدا سر سجده بر آدم تازهبیرونآمده از آبوگل تا لحن برات توجیه شود که نمیشد. بعد از گشتوگذاری در روستا راه افتادم سمت مسجد برای برگزاری کلاس قرآن. مسجد در کنار قبرستان قدیمی بود که قبرهای جورواجوری داشت. فاتحه خواندم و رفتم داخل. بیشتر از بیست نفر خانم آمده بودند، به ردیف حلقه زده بودند کنار منبر. از جزء سی، چند سوره را همخوانی کردیم. از معنای زندگی حرف زدم و اینکه همهٔ ما ازطرف خدا آمدهایم؛ «إنّا لِله...» و بهسوی او میرویم. زندگی هم تلاشی است در مسیر این آمدورفت و بعد آیهٔ «فَفِرّوا إلیالله إنّی لَکم مِنه نذیرٌ مبین» را خواندم، ترجمه کردم. دوباره خواندم و تکرار کردم.
از میان کوه پایین آمدم؛ بهتر است بگویم هبوط کردم تا به جایِ جناب حجتالاسلام دکتر اسکندر کاینات (مُدّظلّهالعالی) در دانشگاه آزاد شهر سخنرانی کنم. بعدازظهر بود؛ من هم برنامهای نداشتم در روستا. از طرفی میخواستم در شهر آباواجدادی بعد از سالها سیاحت کنم. در مسیر 25 کیلومتری بااینکه میخواستم به ریشه و تبارم در این منطقه فکر کنم؛ اما ذهنم مدام حول اسم و لقب این جناب چرخید. هنوز به صفاتش خیلی واقف نیستم، حتماً صفات خاصش تماشاییتر خواهد بود. جالب بود ترکیب چهار چیز ناهمگن کنار هم؛ حجتالاسلام - دکتر - اسکندر - کاینات! هرچه خواستم این چهار کلمه را کنار هم تجسم کنم، نتوانستم. خود این آقا را از نزدیک زیارت نکرده بودم که ببینم چه شکل و شمایلی دارد و چگونه این چهار کلمهی ناهمگن یکجا دلالت میکنند بر او. لذا وقتی زنگ زد و بیمقدمه گفت: «من رزومه و پروندهی تحصیلی تو را دیدهام، من هرکس را به جایِ خود به دانشگاه نمیفرستم.» جا خوردم از اینکه رزومه و پروندهی تحصیلی من را کجا دیده، جناب حجتالاسلام دکتر؟ ولی از بس این نام برایم غریب بود، نتوانستم چونوچرا بکنم. دوست داشتم سریع آن دلالتها را ببینم. همچنین آن ملاتی را که این چهار کلمه را وصل کرده به هم.
در راه مُدام به درختها و صخرهها نگاه میکردم و به یاد اسکندر مقدونی میافتادم که بخاراتش از اسم حاجآقا برمیخاست. انگار جلوِ چشمم بود که اسکندر با قشون خونخوارش میتاخت به تخت جمشید و غارتش میکرد. تعجّبم از این بود که با آن خاطرهی تلخ، چرا اسمش همچنان مانده بر روی مردم؛ حتّی بر رئیس سازمان دیانت! اسم عجب چیز مرموزی است. همیشه خودش را میچسباند به قدرت، ولو اینکه آن قدرت دو هزار سال پیش ظهور کرده باشد. یادم باشد حتماً این تنافر اسمی را تذکر بدهم به حجتالاسلام. البته از قدرت ذاتی اسم هم نباید غافل بود؛ چرا فرشتگان بعد از اینکه دریافتند حضرت آدم عالِم اسماست، سر سجده فرود آوردند؛ و گرنه قبل از آن به فساد و خونریزی آدم اشاره داشتند؟ البته آن اشارات درست بود در جای خود؛ ولی هنوز تکلیف اسم و فامیلی این شیخ مسئله است برایم.
1404/01/22
T
T