سازمان دارالقرآن الکریم | در گفتوگو با سید محسن میرباقری عنوان شد؛
نقش قرآن در هدایت نسل جوان در برابر جریانهای فکری دنیاگرا
«امیر خیام» نویسنده کتاب «سِد نصرالدین»:
کتاب طنز «سد نصرالدین» از انتشارات «سوره مهر» به تازگی در ۱۶۹ امین برنامه شب شعر طنز «در حلقه رندان» رونمایی شده است. تهران نوشتههای یک بچه طهرون! نکته مهم این کتاب زبان آن است که تقریباً تمام شخصیتهای کتاب به لهجه غلیظ تهرانی و دایره لغات و اصطلاحات و ضربالمثلهای ویژه تهرانیهای قدیم صحبت میکنند که شاید در کتابهای دیگر ثبت و ضبط نشده است.
به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، چهرهای بشاش دارد صحبتهایش با طنز همراه است گاهی فاصله بین جدی و شوخی را متوجه نمیشوی. شخصیت خاطره بازی دارد و صمیمی و اصیل است اولین کتابش کتاب طنز «سد نصرالدین» از انتشارات «سوره مهر» به تازگی در ۱۶۹ امین برنامه شب شعر طنز «در حلقه رندان» رونمایی شده است. تهران نوشتههای یک بچه طهرون! نکته مهم این کتاب زبان آن است که تقریباً تمام شخصیتهای کتاب به لهجه غلیظ تهرانی و دایره لغات و اصطلاحات و ضربالمثلهای ویژه تهرانیهای قدیم صحبت میکنند که شاید در کتابهای دیگر ثبت و ضبط نشده است. امیر خیام میگوید: من در خانواده و محلهای بزرگ شدم که سرشار از داستانها و ماجراهای شیرین و طنز بود و من برای آنکه این خاطرات فراموش نشوند و آیندگان بدانند که نسل ما چگونه زندگی کردند، این خاطرات را مکتوب کردم. داستانهای این کتاب شامل اتفاقاتی است که بین ما و اهالی محل رویدادهاست که امیدوارم مورد پسند مخاطب قرار بگیرد. گفتگوی ما را بخوانید.
بچه سد نصرالدین
در مقدمه کتاب هم آمده است من امیر خیام متولد خیابان خیام نزدیک امامزاده سید نصرالدین و محله ملک آباد هستم. پدر و پدر بزرگم از تهرانیهای قدیم بودند. ۲ ساله بودم که پدر و مادرم متارکه کردند و حضامتم را عمه ام قبول کرد. امیر خیام برایمان از خانه ۷۵ متری تعریف میکند که بسیاری از خاطرات خوش زندگی اش در آن اتفاق افتاده است میگوید: «۴ تفکر در خانه ما حاکم بود عموی بزرگم شیخ ابراهیم مردی بسیار متشرع که آشپزمرشد چلویی و از دوستان نزدیک شیخ رجبعلی خیاط بود، پدرم هم غزل خوان بود و در قهوه خانهها غزل خوانی میکرد، یکی دیگراز عموها سیاه باز و بازیگر نمایش روحوضی و استاد سعدی افشار بود. عموی دیگر که خانه اش از ما جدا بود زورخانه دار و پهلوان و سلاخ کشتارگاه بود به اینها اضافه کنید عزیز جون را که عمه ام بود، اما بهش عزیز جون میگفتیم؛ من در چنین جمع اضدادی متولد و بزرگ شدم.»
همنشین خوب
رفت و آمدی که پدر با «مهدی سهیلی» شاعر معروف داشته است امیر را به ادبیات و شعر علاقه مند میکند. دوستی با مرحوم «محمدرضا آغاسی» (شاعر آئینی) مسیر زندگی اش را تغییر میدهد؛ تعریف میکند: «در محلهای که همه سعی میکردند با دعوا و بزن بهادری خودی نشان بدهند آشنایی با فرد فرهیختهای مثل مرحوم محمد رضا آغاسی به سان معجزه زندگی ام بود. هم او بود که من را در مسیر انقلاب انداخت و بعد از پیروزی انقلاب من به کمیته بازار رفتم و ایشان کمیته پارک شهر.» امیر خیام افتخار همرزمی با شهید چمران و سابقه ۵۰ ماه حضور در جبهههای جنگ تحمیلی را دارد.
شروع نوشتن
اینکه چه میشود که امیر خیام حدود ۶۰ سالگی شروع به نوشتن خاطرات میکند ماجراها دارد: «من در تلگرام کانالی داشتم به اسم کانال سدنصرالدین و بعضی از خاطراتم را آنجا میگذاشتم یک روز خانمم به من گفت: حیف است این خاطرات شیرین و قشنگ را برای نسل جدید نگذاری. خودم هم احساس میکردم این خاطرات در حال فراموشی است با کمک همسرم و مشاوره و ویراستاری سیدمحمدسادات اخوی شروع به نوشتن کردم. البته تشویقهای خواهر زاده ام شهرام شکیبا هم در پیشبرد کار بی تاثیر نبود. برای یادآوری خاطرات از کسی کمک نگرفتم خوشبختانه حافظه بسیار قوی دارم از سوی دیگر از سن ۱۴-۱۵سالگی عادت داشتم عنوان کارهای روزمره ام را مینوشتم. ۸-۹ ماه طول کشید تا خاطرات مکتوب و تبدیل به کتاب سد نصرالدین شد، این کتاب طنز واقعی و اتفاقاتی است که برای من و عزیز جون و خانواده ام افتاده است. اگر لبخندی به لب شما آورد فاتحهای بخوانید برای در گذشتگان این کتاب واگر عبرتی شد خدا به بانیان خیر بدهد.
یاد آوری خاطرات
به گفته این نویسنده، کتاب سد نصرالدین نشان دادن سبک زندگی اصیل مردم تهران قدیم است، حتی دیالوگها با لهجه تهرونی نوشته شده است. روزگای که ارزش خانهها به ملکش نبود و به آدمهایی بود که در آن خانهها زندگی میکردند. آدمها بودند که به دلیل تقوا، انصاف و انسانیت شان خانهها را با ارزش میکردند. الان همه چیز فرق کرده ارزش آدمها به ملک یا ماشین و دارایی شان سنجیده میشود.
به نظر امیر خیام، تهران قدیم قشنگتر بود. وی ادامه میدهد: ما با اداره رادیو ۵۰ متر فاصله داشتیم چهارپایه (جایی که محرمها مداحان چارپایه خوانی میکردند) تا خانه ما ۱۰۰ متر راه بود. شاید از لحاظ بهداشتی و امکانات رفاهی مردم در مضیقه بودند و وضعیت اقتصادی شان خوب نبود، اما آرامشی در زندگیها حکمفرما بود. دخترم از من میپرسد آن زمان که تلفن نبود شما چطوری به مهمانی میرفتید؟ میگویم تصمیم میگرفتیم مثلا نهار برویم خانه فلان فامیل، شال و کلاه میکردیم و پیاده راه میافتادیم و میرفتیم اگر بودند که فبها اگر هم نبودند یک کاغذ مینوشتیم که ما آمدیم شما نبودید. هیچ استرسی نداشتیم، چون موبایل نداشتیم، چون از همه چیز خبر نداشتیم. ما راحت زندگی میکردیم من «الان» را دوست ندارم دلم میخواست در همان دوران میماندم تا اینکه این دوران را ببینم که به نظرم وانفسا شده است. آدمهایی که آن دوران زندگی میکردند آنجا و آن دوران را زیبا کرده بودند. یادم میآید قدیمها معتقد بودند که همراه فرد فوت شده دو تا چوب به نام «جریدتین» در قبر بگذارند، در محل ما کسانی که برای امام حسین (ع) آشپزی میکردند میگفتند چوب آبگردان ما را با ما خاک کنید. اینها را دیگر کمتر میتوان پیدا کرد. عموی من آشپز مرشد چلویی بود تعریف میکرد جمعهها که مراسم داشتند هربار میخواست دعا کند به کتیبهها نگاه میکرد، مردم سفارش میکردند برایشان دعا کند والله تا دستش پایین نیامده بود دعایش مستجاب میشد. چرا دیگر دعاهای ما از یک متر بالاتر نمیرود؟ چون دیگر مرشد چلوییها وجود ندارند.
نیاز جامعه ما به طنز
در این شرایط که مردم کلی مشکلات ریز و درشت دارند طنز چقدر به خوب شدن حال مردم کمک میکند؟ نویسنده کتاب طنز سد نصرالدین پاسخ میدهد: ما به شدت نیازمند طنز هستیم لبخند چیزی از ما کم نمیکند. متاسفانه جامعه ما گرفتار اخم و تخم شده است بعضی فکر میکنند هرکس اخموتر باشد مومنتر است در حالیکه اینطور نیست و شاهد آن هم حضرت رسول هستند که اگر اخلاق خوششان نبود در طول حیاتشان نمیتوانستند این همه مردم را جذب خودشان کنند. ما هم اگر بتوانیم دلی را شاد کنیم و لبخندی بر لبی بنشانیم رسالتمان را در این زندگی انجام داده ایم. روح ابوالفضل زرویی شاد، من اغلب دوستانم طنز پرداز هستند به همدیگر تلفن میکنیم احوال بپرسیم کلا با طنز و شوخی است. در خانواده هم همینطور هستیم. ما هنوز مستاجر هستیم یکبار یکی از همسایهها به همسرم گفته بود من فکر میکردم شما یک کشتی دارید و سرمایه دارید که اینقدر مدام در خانه تان میخندید؟!
توقف دنیا در ۲ سالگی
در پایان از امیر خیام میپرسیم اگر برگردید به گذشته ، دوست دارید دنیا کجا متوقف شود؟ میگوید: سن ۲-۳ سالگی زمانی که عزیز جون حضانت من را برعهده گرفت اگر این کار را نمیکرد معلوم نبود سرنوشت من چی میشد؟ چون پدر توانایی بزرگ کردن من را نداشت و عزیزجون برای من به اندازه ۵ مادر بود به اندازه ۵ مادر به من عاطفه و محبت رساند و من راسیراب کرد و باعث شد یک آدم عقدهای بار نیامدم. حس میکنم امیر در آن خانه قدیمی ۷۵ متری جامانده است. بعضی وقتها دست خودم را میگیرم میروم به آن محله یک بطری آب معدنی هم میخرم هنوز چند خانه کاهگلی باقی مانده است آب را میپاشم روی کاهگل و بوی خوب خاک که بلند میشود درخانه قدیمی مان را میزنم و هنوز عزیزجون خدا بیامرز در را باز میکند حتی چند مدت قبل عزیز جون به من گفت: میآیی داخل در را پیش کن؟!
1401/02/05
T
T