۱ آذر | توصیه حجتالاسلام قمی به دانشآموزان در رویداد ملی سفارتخانههای مقاومت:
سراغ ارتباط گرفتن با دانشآموزان کشورهای محور مقاومت بروید
گفتگو با مبارز انقلابی که در شکلگیری سازمان تبلیغات اسلامی نقش داشته است
حجتالاسلام «رضا مطلبی» امام جماعت مسجد، یکی از مبارزان انقلابی است که در سالهای اولیه تشکیل سازمان تبلیغات اسلامی به همکاری دعوت شد.
برپایی مجلس ختم حاج آقا مصطفی
حجت الاسلام رضا مطلبی طعم زندان رژیم ستمشاهی را هم کشیده است. از ماجرای به زندان رفتنش میگوید:« بعد از شهادت حاج آقا مصطفی- فرزند امام (ره)- در تهران فقط مسجد جامع بازار، مجلس ختم برگزار کرد اگر دقیق یادم باشد مسجد «چهل ستون» توسط حاج آقا« حسن سعید»؛ کسی دیگری در تهران جرأت نکرد این کار را انجام بدهد. روزگاری بود که بردن نام امام(ره) خطر بود چه برسد برگزار کردن مجلس ختم برای فرزند ایشان. ما تصمیم گرفتیم در مسجد ابوذر برای حاج آقا مصطفی مجلس ختم برگزار کنیم. آیت الله« فلسفی» را برای منبر دعوت کردم و اعلامیه چاپ کردیم و به بچههای مسجد سپردیم که پخش کنند. به بچه ها گفتم هرجا که مامورها شما را گرفتند بگویید ما هیچ خبری نداشتیم و مقصر حاج آقا مطلبی است! اعلامیه های ما تا دانشگاه تهران هم رفت. نزدیک کلانتری ۱۱ هفت چنار بچهها در حال پخش اعلامیه بودند که مامورها بچهها را دستگیر کردند و بچه ها هم بلافاصله گفته بودند فلانی اینها را به ما داده است، ما کارهای نیستیم! ساعت ۲ یا ۳ بعد از نصف شب بود که در زدند. آماده بودم و میدانستم برای بچه ها مشکل پیش میآید، در را که باز کردم نزدیک به 20 نفر مامور مسلح پشت در بودند.خودم هم باور نمیکردم به خاطر مجلس ختمی که اعلام کرده بودیم و هنوز هم برگزار نشده بود من را به زندان ببرند. زندان رفتنم ماهها طول کشید در بازجوییها میخواستند به من اتهام ورود اسلحه را بزنند اما من از اسلحه سردر نمیآوردم الان هم سر در نمیآورم. برایم 3 سال زندان بریدند که یکسال و نیم آن را سپری کردم که انقلاب پیروز شد و مردم ما را آزاد کردند. شبی که آزاد می شدیم خیلی از بچه ها گریه میکردند، دوران زندان با تمام سختی هایی که داشت دوران خودسازی بود و با بسیاری از بزرگان انقلاب هم سلول بودیم.»
مسجد سنگر بود
روزهای اول انقلاب، مساجد پایگاه اصلی مبارزه به حساب میآمد. مطلبی با اشاره به اینکه بعد از پیروزی انقلاب همیشه مسجد غلغله و حیاط و حتی بیرون مسجد هم از جمعیت پر بود، میگوید:« اگرحضور مردم نبود انقلاب پیروز نمیشد و تداوم پیدا نمیکرد. حضور مردم در قوام انقلاب نقش بسیار موثری داشت.»
حاج آقا مطلبی سالیان درازی است که امامت جماعت مسجد ابوذر را برعهده دارد. او با بیان اینکه از روزی که پیشنماز این مسجد شدم به ندرت اتفاق افتاده که شبی برای نماز نیامده باشم مگر اینکه اتفاقی افتاده باشد. این پیشنماز میافزاید:« هرشب برای مردم در مسجد صحبت کردم و بیشترین تلاشم را بر قرآن و تفسیر قرآن گذاشتهام.
حضور در سازمان تبلیغات
بعداز پیروزی انقلاب اسلامی نهادهای دینی یکی یکی شکل گرفت و سازمان تبلیغات اسلامی یکی از آنها بود. امام جماعت مسجد جامع ابوذر می گوید:« برای شروع کار سازمان تبلیغات اسلامی با یک شورای عالی پنج نفری تشکیل شد، متشکل از آقایان جنتی، مهدوی کنی ، شرعی، حقانی و غلامعباس زائری(نماینده بندر عباس).یک روز شهید حقانی من را صدا زد و گفت: «بنا داریم تشکیلات مذهبی و انقلابی به وجود بیاوریم و از شما در این تشکیلات دعوت میکنیم.» عذر خواهی کردم اما ایشان اصرار داشتند. بعد از مدتی استخوانبندی سازمان تبلیغات اسلامی شکل گرفت و واحد استان ها و شهرستان ها را به من واگذار کردند. تقریبا در تمام استان ها دفتر زدیم خیلی برایم مشکل بود لازمه کار این بود که مدام به شهرستانها سر بزنم و من نمیتوانستم مسجد ابوذر را رها کنم.»
آقای جنتی از من ناراحت شدند
حاج آقا مطلبی از روزهایی که در سازمان تبلیغات بوده است اینطور یاد میکند:« آن زمان مقر سازمان تبلیغات در میدان بهارستان و یک ساختمان 5-6 طبقه بود. من تمام سالهایی که در سازمان تبلیغات کار کردم یک ریال حقوق نگرفتم وهمه اش فی سبیل الله بود؛ معتقد بودم که باید به این نظام و این ملت خدمت کنم حالا که می توانم یک گوشه کار مملکت را بگیرم نباید از خدمت فروگذار کنم. تا اینکه آقای رشاد، قائم مقام سازمان شد و ایشان هرماه میآمد ده هزار تومان روی میز من میگذاشت و می رفت، من هم گاهی پول را رد میکردم، گاهی هم نیاز بود برمیداشتم. تا اینکه شهید شیرازی قائم مقام شد خیلی آدم با صفایی بود و ما زیر دست او کار میکردیم. روزهای خیلی خوبی بود اما نمی توانستم ادامه بدهم، چون لازمه عنوان من این بود که مرتب به مسافرت بروم و به شهرهای مختلف سرکشی کنم. اما این کار از عهده من برنمیآمد. گاهی روز های پنجشنبه یا جمعه کاری پیش میآمد مثلا در اسلامشهر جلسه داشتیم آقای جنتی با خنده میگفت: «الان آقای مطلبی میگوید: من نمیتوانم بیایم باید به مسجد ابوذر بروم! »میگفتم: بله کارمن مسجد است اینجا اضافه کار من است. بالاخره یک روز به آقای دیانتی و آقای حسینی گفتم من خسته شدهام و دیگر نمیآیم میخواهم به همان کارهای مسجد ابوذر برسم. 2-3 ماه نمی رفتم، وقتی آقای جنتی فهمیدند که من دیگر به سازمان نمیآیم ناراحت شدند، اما گفتم کار من همان مسجد است و ایشان هم قبول کردند.
1400/11/24
T
T