نرجس سلیمانی، از سبک زندگی شهید سلیمانی می‌گوید،

پدر به جایگاه «ولایت» اعتقاد قلبی داشت

نرجس سلیمانی، از سبک زندگی شهید سلیمانی می‌گوید،

پدر به جایگاه «ولایت» اعتقاد قلبی داشت

13دی ماه سال 98 هیچ وقت از خاطر مردم ایران پاک نخواهد شد؛ خاطره تلخ شهادت حاج قاسم سلیمانی، قهرمان بزرگ کشور که محبوب دل‌ همه ایرانیان بود و با شهادت، محبوب تر هم شد.

پدر به جایگاه «ولایت» اعتقاد قلبی داشت

 

به گزارش روابط عمومی سازمان تبلیغات اسلامی، «نرجس سلیمانی» دختر بزرگ سردار از خاطرات روزهایی تعریف می‌کند که قهرمان بزرگ نه تنها ایرانیان، بلکه کشورهای حوزه مقاومت جهان، در خانه با نوه‌هایش بازی می‌کرد و حمامشان می‌برد. از آخرین شب یلدایی تعریف می‌کند که فرمانده محبوب مقاومت، در خانه کرسی گذاشت تا همه خانواده دورهم جمع شوند.دختر ارشد حاج قاسم با همه مشغله‌هایی که در آستانه دومین سالگرد شهادت پدر دارد با مهربانی درخواست‌مان را قبول می‌کند. گفت‌وگوی زیر حاصل صحبت‌های ما با نرجس سلیمانی است.

اگر موافقید گفت وگو را از سبک زندگی پدر آغاز کنیم.

 

اخلاص پدر وجه بارز ایشان بود. در مسیر رشد روحانی‌شان تجربه همراهی و همرزمی با انسان‌های وارسته و واصل به حقیقت را مستمرا تجربه کردند. جوانان عارفی که راه‌های طولانی و پرپیچ و خم رسیدن به مطلوب حقیقی را در کوتاه‌ترین زمان ممکن گذراندند و ملک تا ملکوت را به طرفه العینی پیمودند. توکل و تقوی مبتنی بر خلوص عمل مقدس که همان جهاد فی سبیل‌الله ‌است وجه بارز و شاخص پدر بود که بسیار دست نیافتنی است در عین اینکه بسیار ساده به نظر می‌رسد.

به نظر شما چرا پدر همیشه در نبرد و جهاد فی سبیل‌الله بود و در همین مسیر به خدا رسید؟

 

اساس رشد ایشان در استمرار بر حفظ خودشان در مسیر جهاد و فراموش نکردن راه شهدا در پرتو ولایتمداری و پا فراتر نگذاشتن از حریم امن ولایت بود. چند روز پیش در پاسخ به شاخصه‌های مکتب سلیمانی برای روزنامه‌ای این‌گونه نوشتم: «اخلاص مبتنی بر مجاهدت بی‌وقفه متأثر از ولایتمداری و در چارچوب تدبیر، بر بستری از شجاعت با فراغت از نگاه گروهی و دسته‌ای با اعتقاد راسخ به مقوله عظیم شهادت‌طلبی می‌تواند شاخص مناسبی برای درک شهید سلیمانی باشد. تکرار این جمله به نظرم در پاسخ به این سؤال بجا است.»

اجازه بدهید کمی خانوادگی تر سوال هایمان را بپرسیم. فرمانده محبوب مقاومت دنیای اسلام،وقتی در خانه بود چه می‌کرد؟

 

ایشان در لحظه زندگی می‌کردند. آنچه که در منزل گاهی به شوخی و جدی در مورد ایشان و با توجه به عدم استراحت و فعالیت مداومش می‌گفتیم این بود: ایشان جوهر زندگی را می‌کشند و فقط تفاله زندگی را باقی می‌گذارند. به خاطر دارم به دفعات بعد از رسیدن از محل کار برای استراحت می‌رفتند و شاید یک یا دو دقیقه بعد که بیدار می‌شدند، می‌پرسیدند چند ساعت است که خواب بودم؟ چرا بیدارم نکردید؟ یا اینکه آیا کسی با او‌کاری نداشته است؟ وقتی متوجه می‌شدند تنها چند دقیقه بیشتر نگذشته است خودشان هم گاهی اوقات تعجب می‌کردند. صله رحم از موارد دنیایی بود که پدر بسیار به آن پایبند بود، از همان وقت محدود برای سرکشی و احوالپرسی از نزدیکان بهره‌می‌برد. اگر در محضر پدرشان بود، سعی می‌کرد هر خدمتی که از دستش بر می‌آید انجام دهد، اگر لحظاتی را با نوه‌هایش بود و فرصت بود، دوست داشت برای ساختن خاطره با آنها بازی کند یا استحمام آنها را برعهده می‌گرفت. بلا استثنا هر هفته روضه خانگی در منزل برپا بود، اغلب تعداد شرکت‌کنندگان در روضه به تعداد انگشتان دست می‌رسید و زمان هم کوتاه بود، اما پدر سعی می‌کرد از تمام برکات حصول معنوی در دسترس بهره‌مند شود و دیگران به‌خصوص خانواده را هم به این موضوع مهم توجه بدهد. نسبت به جایگاه ولایت حساسیت و اعتقاد قلبی داشت و در عمل به‌طور مداوم این امر مهم را به دیگران هم گوشزد می‌کرد. پرهیز از تظاهر هم یک موضوع مهم درباره سبک زندگی ایشان بود. در لباس پوشیدن مقید بود که مرتب و منظم باشد و در عین حال از بوی خوش هم غافل نبود.

آن طور که گفتید حاج قاسم نسبت به لحظات و دقایقش متعهد بود، فکر می‌کنید چه چیز باعث شده بود تا این‌گونه باشد؟

 

حس مسئولیت از یک سو و احساس جا ماندن از کاروان و خیل بزرگ شهدا در جبهه‌های مختلف ایشان را نسبت به تک تک لحظات متعهد می‌کرد تا بهترین استفاده را از لحظه موجود کرده و منتظر مجوز عبور از سرای فریب باشد. در عمل سبک زندگی پدر به شکلی بود که در عین اینکه هر لحظه مشتاق و منتظر رفتن بودند به همان میزان هم به حیات به‌عنوان یک هدیه الهی برای رشد و ارتقای روحی و معنوی احترام می‌گذاشت، این‌گونه نبود که زندگی را بی‌ارزش بشمارد یا ریاضت پیشگی را‌ ترویج دهد.

رفتار پدر با مردم چگونه بود؟

 

مردم‌داری برایش اولویت داشت و مردم را از صمیم قلب واجد احترام می‌دانست. تحت هیچ شرایطی اجازه نمی‌داد بین ایشان و صاحبان اصلی انقلاب فاصله‌ای به وجود آید، پدر در این مورد خیلی جدی بود. برای هر شخص در جایگاه خودش احترام قائل بود و از مقایسه انسان‌ها با یکدیگر در زمینه‌ها و بسترهای متفاوت پرهیز می‌کرد. مثلاً ارتباط ایشان با بی‌بی سکینه به‌عنوان یک مادر شهید، نمونه‌ای جامع از احساس قلبی و ارادت کامل ایشان به خانواده شهدا بود. فرزندان شهدا برای پدر در بالاترین جایگاه ممکن قرار داشتند و رسیدگی به امور آنها را بر خود فرض واجب می‌دانست.

از ارتباط و رفتار پدر با مردم گفتید، خاطره‌ای هم در این باره دارید؟

 

یکی از ویژگی‌های شخصیتی پدر رعایت حقوق مردم و بیت‌المال بود. بگذارید خاطره‌ای از دوران جنگ و حضور ایشان در سوریه تعریف کنم. به یاد دارم چند سال پیش در آخرین جنگ‌های سوریه و پایان داعش، پدر بعد از عملیات به خانه آمد (این را بگویم که ما اغلب جمعه‌ها در خانه پدر دور هم جمع می‌شدیم) و ایشان به همه ما گفت کسی با این شماره به شماره خانه زنگ زد با ایشان بسیار با محبت برخورد کنید. بعدها فهمیدیم پدر شماره تلفن خانه‌مان را بر روی کاغذی نوشته و در خانه‌ای در سوریه قرار داده بود و نامه‌ای به صاحب آن خانه نوشته بود با این موضوع:اگر از سوی من یا نیروهای من به منزل شما خسارتی وارد شده است با منزل من تماس بگیرید تا در اسرع وقت آن موضوع را حل کنم.

از خاطراتان با پدر در خانه برایمان تعریف کنید؟

 

یکی از خاطراتی که در آستانه سالگرد شهادت پدر برایم تداعی شد و شاید در بعضی جاها هم تعریف کرده‌ام خاطرات شب یلدا است، دورهمی‌هایی که حالا به خاطره تبدیل شده‌اند. پدر از هر مناسبت و موضوعی استفاده می‌کرد تا بتواند خانواده را کنار هم جمع کرده و آنها را به هم نزدیک کند، سعی می‌کرد فرصت‌های به وجود آمده را به بهترین شکل با خانواده و بچه‌ها سپری کند. مثل شب یلدا، چون پدر در یک خانواده سنتی کشاورز در روستا زندگی می‌کرد که شب یلدا را دور هم می‌نشستند، برایش خیلی اهمیت داشت که شب یلدا خانواده را دور هم جمع کنیم و ساعات خوبی داشته باشیم. یک چیزی که پدر را در شب‌های یلدا به وجد می‌آورد این بود همان فضای قدیم و دور همی‌های کنار کرسی‌ها را زنده کند. بابا میز چوبی می‌گذاشت و یک المنت زیرش روشن می‌کرد و لحاف پنبه‌ای قدیمی را هم رویش می‌انداخت خوراکی‌ها را رویش می‌چید و ما دور کرسی کنار هم جمع می‌شدیم، خاطره تعریف می‌کردیم و حرف می‌زدیم و از دور هم بودن لذت می‌بردیم.. بابا خودش هندوانه می‌خرید و قاچ می‌کرد، مامان آش می‌پخت و من را هم مسئول خرید آجیل یا شیرینی می‌کردند. معمولاً این جور وقت‌ها یکی از بزرگ‌ترها هم بودند اینکه کدام‌شان توانایی داشت بیاید پدر خودش دنبال‌شان می‌رفت و می‌آورد. وقتی بابا حسن می‌آمد تا چند روز خانه‌مان می‌ماند. در شب یلدا پدر برای‌مان اشعار دیوان پروین اعتصامی یا شهریار را می‌خواند. معمولاً سعی می‌کرد شب یلدا خودش را برساند، یادم هست آخرین شب یلدایی که ما داشتیم ایشان حضور نداشت آن سال نتوانست بیاید و شب یلدا را با ما باشد، آن شب هیچ یک از ما دورهمی نداشتیم در واقع شب یلدا و دورهمی ما از یک سال قبل از شهادت پدر تمام شد.

1400/10/26

تعداد بازدید: 21
قلوبنا معکم
آیکون توانخواهان

T

T